درباره ما | اطلاع رسانی دفاع مقدس | سخنرانی | صوت | گالری فکه | فیلم | مصاحبه | تحلیل نبرد | ارتباط با ما
    صفحه نخست / عملیات های دفاع مقدس. تحلیل و پژوهش

گزارش عملیات الی‌‌بیت‌‌المقدس ـ قسمت چهارم

فتحی مافوق طبیعت

 

 

بسیجی؛ با من معامله می‌کنی؟

 

... حسین همدانی؛ جانشین محور سلمان از تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) مشاهدات خود از روز اول عملیات الی‌بیت‌المقدس را این گونه روایت کرده است:

«رفتم داخل يكي از آن سنگرهاي خاكريز شرق جاده و آن‌جا را به عنوان مقر خودم تعيين كردم‌. يادم آمد بايد گردان مسلم‌بن‌عقیل را از خاكريز دايره شكل گردان تانك زین‌القوس، يك پلّه جلوتر بكشم و بياورم توي خط مستقر كنم‌. اين شد كه رفتم به آن‌جا‌. ديدم تمام بچه‌های اين گردان به نحو غريبي‌، سست و بی‌حال به نظر می‌رسند و روي زمين دراز کشیده‌اند و هر کدام‌شان كه مرا می‌بیند، يا سرش را پايين می‌اندازد، يا از من رو بر‌‌ميگرداند. فكر كردم اين بی‌حالی‌شان‌، ناشي از خستگي شديد درگيري شب قبل آن‌ها با تانک‌ها بوده‌. رفتم پيش حبيب مظاهري كه روي لبه‌ي خاكريز نشسته بود و به او گفتم: حبيب‌، چي شده؟ چرا بچّه‌ها روي زمين ولو شده‌اند؟ ديدم هيچ نميگويد و فقط می‌خندد. متوجّه علّت خنده‌اش نشدم و گفتم‌: ببين حبيب‌، به نظر می‌رسد وضع خط ناجور شده، الآن اوضاع سمت چپ ما در ايستگاه گرمدشت، اصلاً خوب نيست. حسن باقري گفته هرچه زودتر بايد گردان شما را هم ببريم جلو و...

آقا‌، باز ديدم فقط دارد ميخندد‌. تا آن لحظه‌، حبيب را اين‌جور نديده بودم‌. فكر ميكردم خنده‌اش از اين است‌، كه زده به در بی‌خيالي. اين شد كه گفتم: بابا‌جان دير ميشود. تو هم اينقدر الكي نخند‌، عوض آن‌، پاشو بچّه‌هاي گردان خودت را گروهان گروهان و دسته‌، دسته‌، ببر جلو‌. به زحمت خنده‌اش را قورت داد و گفت‌: حالا ببينيم بچّه‌ها چه ميگويند.

چند دقيقه بعد که از جنوب به شمال در حاشيه‌ي جاده حركت ميكردم‌، ديدم به ترتيب بچّه‌هاي گردان‌هاي مالك، عمّار، انصار + 144 و حمزه در خط آرايش گرفته‌اند، امّا از نيروهاي گردان مسلم در خط خبري نيست‌. خيلي تعجب كردم‌؛ آخر حبيب مظاهري آدمي نبود كه لازم باشد يك دستور را دو بار به او بدهی‌. اين شد كه برگشتم عقب و رفتم به طرف آن موضع گردان تانك عراقی‌. حبيب را ديدم كه ناي سرپا ايستادن را هم نداشت‌. گفتم‌: حبيب‌، مگر نگفته بودم بايد گردان خودت را ببري توي خط بچينی‌؟ هنوز كه همينجا هستی‌. بالاخره ميگويي چي شده كه اينجا ماندگار شده‌ايد يا نه‌؟!

سرش را به گوش بنده نزديك كرد و با صداي شرم‌زدهاي گفت: برادر همداني‌؛ بچّه‌هاي ما، همگي مسموم شده‌اند. گفتم‌: مسموم؟ يعني چه‌؟! ديدم با گوشه‌ي چشم‌، دارد به بچّه‌ها كه همگي روي زمين ولو شده بودند‌، اشاره ميكند. دقيق‌تر كه شدم‌، ديدم عجب‌؛ نشيمنِ شلوار بچّه‌ها، بلا‌استثناء، مرطوب و آلوده است‌! برگشتم به حبيب چيزي بگويم‌، كه اين‌بار ديدم شلوار خود او هم كثيف است. تازه فهميدم چرا دفعه‌ي قبلي كه آن‌جا آمده بودم‌، بچّهها كه مرا می‌ديدند، يا سرشان را پايين می‌انداختند، يا از من رو بر‌ميگرداندند‌. طفلكی‌ها خجالت ميكشيدند‌. اين‌ها بر اثر مسموميت شديد غذايي بود كه آن‌طور بی‌حال و سست‌، پشت آن خاكريز دايرهاي شكل‌، زمين‌گير شده بودند‌. خيلي خجلت‌زده شدم‌. اين شد كه برگشتم به حبيب مظاهري گفتم‌: اصلاً فراموش كن حبيب جان‌، فعلاً شما همين‌جا بمانيد‌، ما رفتيم.

فهميديم آن كنسرو‌هاي خوراك لوبياي تاريخ مصرف گذشته‌، کار خودشان را کرده اند‌.!

اما همين بچه‌ها در حالي كه به علّت از دست دادن آب بدن‌، ناي از جا بلند شدن را هم نداشتند‌، به حالت درازكش پشت خاكريز شرق جاده‌، رو به غرب و جنوب‌، در حال شليك و دفع پاتك بودند. فراموش نمی‌كنم‌؛ عصر روز اوّل عمليات كه به همراه حاج احمد متوسّليان و حاج محمود شهبازي داشتيم براي سر‌‌و‌سامان دادن به اوضاع خط دفاعي تيپ ‌27، در امتداد خاكريز حاشيه‌ي شرقي جاده حركت می‌‌كرديم‌، به قدري بوي بدن‌هاي آلوده‌ي بچّه‌هاي اين دو گردان زياد بود كه با شرمساری‌، جلوي دماغ و دهن خود‌مان را با دست می‌پوشانديم و از كنار    آن‌ها عبور می‌كرديم. البته از روز دوّم‌، ديگر شامه‌ي خودمان هم به آن رايحه‌ي نا‌خوش عادت كرده بود.

همان جا ياد از سخنرانی‌هاي دومين شهيد محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب افتادم‌، ايشان طي آن سخنرانی‌، ضمن تجليل از مقام مجاهدين راه خدا و رزمندگان اسلام در جبهه‌هاي غرب و جنوب كشور، با همان لهجه‌ي شيرين شيرازي و لحن گرم و پدرانه فرموده بود‌: «‌آهاي بسيجي‌؛ خوب گوش كن چه ميگويم‌. من ميخواهم به تو پيشنهاد يك معامله‌اي را بدهم كه در اين معامله‌، سرت كلاه برود‌! منِ دستغيب‌، حاضرم يک‌جا، ثواب هفتاد سال نمازهاي واجب و نوافل و روزه‌ها و تهجّدها و شب زنده‌داری‌‎هايم را بدهم به تو‌، و در عوض‌، ثوابِ آن دو ركعت نمازي را كه تو‌، در ميدان جنگ‌، بدون وضو‌، پشت به قبله‌، با لباس خوني و بدن نجس خوانده‌اي‌، از تو بگيرم‌. آيا تو حاضر به چنين معامله‌اي هستی‌؟!»



 گزارش عملیات الی‌بیت‌المقدس ـ قسمت اول
 گزارش عملیات الی‌‌بیت‌‌المقدس ـ قسمت دوم
 گزارش عملیات الی‌‌بیت‌‌المقدس ـ قسمت سوم
 گزارش عملیات الی‌‌بیت‌‌المقدس ـ قسمت چهارم





 نسخه قابل چاپ    ارسال این صفحه به دوستان
تاریخ و زمان انتشار: جمعه 19 اردیبهشت 1399
تهیه و تنظیم: شفیق فکه، شبکه ایثار
منبع : روابط عمومی یادمان شهدای دشت ذوالفقاری آبادان - جبهه احرار
ارسال نظر:
 
عنوان  
رایانامه  
متن نظر  
کد امنیتی = ۸ + ۲