مقدمه
آرتور.اف.لايكر
سرهنگ بازنشسته ارتش آمريكا و استاد استرتژي نظامي كالج جنگ ارتش آن كشور داراي درجه ليسانس از آكادمي نظامي آمريكا و فوق ليسان از دانشگاه ميشيگان مي باشد. وي فارغ التحصيل دانشكده فرماندهي و ستاد و كالج جنگ ارتش آمريكا نيز مي باشد.
وي در اين مقاله
پس از بيان موانع و مشكلاتي كه در راه مطالعه استراتژي نظامي وجود دارد به ارائه يك تعريف پيشنهادي مبادرت مي كند و آن را از استراتژي ملي يا استراتژي بزرگ متمايز مي سازد و استراتژي نظامي را صرفاً بخشي از مجموعه اي بنام استراتژي ملي و در خدمت آن مي داند. به اعتقاد نويسنده استراتژي را مي توان حاصل جمع اهداف، روشها و ابزار دانست و اين معادله در هر نوع استراتژي (اعم از سياسي، نظامي، اقتصادي و..) صادق است آنگاه متغيرهاي اين معادله را در استراتژي نظامي پي مي گيرد كه در آن، اهداف به عنوان اهداف نظامي در نظر گرفته مي شود؛ منظور از روشها شيوه هاي گوناگون برنامه ريزي نيروهاي نظامي بوده و ابزار به منابع نظامي اشاره دارد. سلسله اعمالي كه براي رسيدن به اهداف نظامي صورت مي گيرد عقايد استراتژيك را تشكيل مي دهند. محور بحث مقاله حول تجزيه و تحليل اين سه پايه استراتژي و بيان شواهد تاريخي دور مي زند.
اين مقاله در تابستان 1371 در جزوة مستقل بوسيله دفتر مطالعات دافوس منتشر شده است.
در يونان باستان استراتژي به معناي « فن و هنر ژنرالي» بود. كالج جنگ ايالات متحده در فرهنگ اصطلاحات نظامي خود هشت تعريف از استراتژي نظامي ارائه داده است. اين مقاله مي كوشد تا اولين مشكل از موانع ببسياري كه در راه مطالعه اين موضوع مهم و پيچيده قرار دارد را روشن سازد. بايد خاطر نشان ساخت كه تعريف عام و حتي قريب به اجماع نيز از استراتژي وجود ندارد.
از واژة استرتژي امروز بشكل بي قاعده مورد استفاده قرار مي گيرد. برخي استراتژي را يك خط ترسيم شده بر روي يك نقشه مي نامند. برخي ديگر معتقدند كه استراتژي بيانگر اهداف ملي مي باشد. مشكل فقط در معناي لغوي استراتژي خلاصه نمي شود؛ اين مسأ له تنها يكي از مشكلات استفاده شايسته و مؤثر از ضروري ترين ابزار حرفه
نظامي گري مي باشد. ما در هر تلاش براي تصميم گيري در مورد استراتژي هاي جايگزين اغلب با مسأله اي نظير مقايسه بين سيب و پرتقال مواجه هستيم. زيرا اين انتخابها ما را متوجه عوامل يكساني نمي سازد. فقط با فهم دوجانبه از آنچه استراتژي نظامي را شامل مي شود مي توانيم اميد به بهبود درك استراتژيكي خود داشته باشيم.
براي دستيابي به يك توافق عمومي در مورد يك دهيافت مفهومي از استراتژي نظامي محتاج به ارائه تعريف واحد تشريح عوامل اساسي كه استراتژي نظامي را تشكيل مي دهند و تجزيه و تحليل چگونگي ارتباط آن عوامل هستيم. ما به عنوان پيشنهاد در اين بحث تعريف ذيل را كه توسط ستاد مشترك ارتش ايالات متحده بكار گرفته شده است مورد استفاده قرار مي دهيم:
« استراتژي نظامي عبارت است از فن و علم
بكارگيري قواي نظامي يك ملت براي تأمين اهداف سياست ملي از طريق استفاده از قواي نظامي و يا تهديد به زور
ژنرال ماكسول دي تايلور در خلال ديدار خود از كالج جنگ ارتش ايالات متحده طي نطقي استراتژي را شامل اهداف، روشها و ابزار دانست. ما اين مفهوم را مي توانيم به صورت معادله ذيل بيان كنيم: استراتژي برابر است با اهداف (آنچه كه هر فرد براي
نيل به آنها مي كوشد)، بعلاوة روشها (شيوه هاي عمل)، بعلاوة ابزار (وسيله هايي كه از طريق آنها مي توان به يك هدف دست يافت). اين مفهوم كلي را مي توانيم به عنوان مبنايي براي فرمول بندي هر نوع استراتژي نظامي، سياسي، اقتصادي و قس عليهذا بر مبناي عنصر قدرت ملي مورد استفاده قرار دهيم. ما نبايد استراتژي نظامي را با استراتژي ملي (استراتژي بزرگ) اشتباه بگيريم كه
آن عبارت است از
«هنر و علم توسعه و كاربرد قدرت سياسي، اقتصادي، رواني و نظامي يك ملت در دوران صلح و جنگ براي تأ مين اهداف ملي.»
استراتژي نظامي
بخشي از مجموعه اي بنام استراتژي ملي است. گاهي اوقات بخش نظامي استراتژي ملي به عنوان استراتژي نظامي تلقي مي شود. در اين حالت استراتژي نظامي در بالاترين سطح خود و متمايز از استراتژيهاي عملياتي به عنوان اساسي براي عمليات و برنامه ريزي نظامي بكار گرفته مي شود. استراتژي نظامي بايد در خدمت استراتژي ملي و هماهنگ با خط مشي ملي باشد. منظور از خط و مشي ملي «
رشتة وسيعي از اعمال يا اظهارات كه در سطح ملي و براي پيگيري اهداف ملي توسط دولت اتخاذ مي شود» ميباشد. خط مشي ملي به نوبه خود از توانائيها و محدوديتهاي استراتژي نظامي متأثر مي باشد.
با توجه به تصوير كلي ما از استراتژي (استراتژي= اهداف+ روشها+ ابزار) اين رهيافت را به استراتژي نظامي نيز مي توان تعميم داد؛ اهداف به عنوان اهداف نظامي در نظر گرفته مي شود. منظور از روشها شيوه هاي گوناگون برنامه ريزي نيروي نظامي مي باشد. در حقيقت، اين روش براي محك سلسله اعمال تعيين شده براي نيل به اهداف نظامي مي باشد؛ اين سلسه اعمال به عنوان « عقايد استراتژيك نظامي » تلقي مي شود. «ابزار» به منابع نظامي (مشمولين، ادوات، پول، نيروها، پشتيباني و غيره) مورد نياز براي انجام مأ موريت اشاره دارد. اين مقدمات ما را به اين نتيجه گيري كه « استراتژي نظامي مساوي است با حاصل جمع اهداف نظامي و عقايد استراتژيك نظامي و منابع نظامي» رهنمون مي شود.
اين رهيافت نظري برای سه سطح جنگ – سطوح استراتژيكي، عملياتي، تاكتيكي- قابل بكار گيري بوده و همچنين تشابهات بنيادي بين استراتژي نظامي ملي، هنر عملياتي و تاكتيكها را آشكار مي سازد. استراتژيستها، برنامه ريزان، فرماندهان سپاهيان و رهبران جوخه ها همگي با شيوه هاي بكارگيري «ابزار» براي دستيابي به «اهداف» سر و كار دارند. برخي از خوانندگان ممكن است اين مسأ له را مطرح كنند كه تا وقتيكه منابع نظامي براي پشتيباني از استراتژي ضروري هستند، نمي توانند جزئي از آن محسوب شوند؛ آنها استراتژي نظامي را به اهداف نظامي و عقايد استراتژيك نظامي منحصر مي كنند.
به هر روي «كارل فون كلوزويتس» در بحث ارجحيت هر كدام از اين عوامل تأكيد كرده است كه ركن حياتي استراتژي تصميم گيري در مورد حجم و اندازة نيروهاي نظامي مي باشد و «برنارد برادي» خاطر نشان ساخته است كه استراتژي در زمان صلح بطور وسيعي در تعيين الگوي سيستم تسليحاتي خلاصه مي شود. اگر منابع نظامي را به عنوان عامل اساسي استراتژي نظامي تلقي كنيم، بايد در حالي كه تمركز طي را بر مسائل ساختار نيرو معطوف مي داريم در عين حال از بي اعتنايي نسبت به اهميت اهداف نظامي و عقايد استراتژيكي نيز بپردازيم.
استراتژي نظامي داراي دو سطح عملياتي و توسعه نيرو است: استراتژيهايي كه مبتني بر توانايي هاي نظامي موجود هستند، استراتژي عملياتي ناميده مي شوند و به عنوان پايه اساسي براي فرمول بندي طرحهاي ويژة عمل در مقاطع زماني كوتاه مدت مورد استفاده قرار مي گيرد؛ اين سطح از استراتژي همچنين به استراتژي بزرگ، تاكتيك و هنر عملياتي اشاره دارد. استراتژيهاي بلند مدت ممكن است مبتني بر برآورد تهديدات آتي، اهداف و نيازمنديها باشد و بنابراين به عنوان امري تحميل شده به وسيله وضعيت نيروي جاري تلقي نمي شوند. اين استراتژيها اغلب ماهيتاً جهاني بوده و مستلزم تحولاتي در استعدادهاي نظامي هستند. استراتژيهاي نظامي متناسب با نوع ارتباطشان با سناريوهاي تهديد ويژه، همانقدر كه جهاني هستند، مي توانند منطقه اي باشند.
اهداف و عقايد استراتژي هاي نظامي مربوط به يك استراتژي نظامي نيازمندي هايي را نسبت به منابع بوجود ميآورد و به نوبه خود از سودمندي منابع نيز متأ ثر مي شود. اگر در محاسبة منابع نظامي بعنوان عاملي از استراتژي نظامي قصور. ورزيم، ممكن است با پديده اي مواجه شويم كه اصطلاحاً به آن « عدم تناسب قابليت هاي استراتژيك» مي گويند. به عبارت ديگر در چنين صورتي قابليت هاي نظامي براي تحقق اهداف و عقايد استراتژيك نظامي ناكافي خواهند بود.
اين مورد بطور معمول زماني روي مي دهد كه توسعه استراتژي بلند مدت نيازمند قابليت هاي ساختاري نيروي نظامي پيشرفته باشد. با اين وجود، اين مسأ له زماني مصيبت بار خواهد بود كه ما به يك استراتژي عملياتي متكي باشيم كه طرحهاي احتمالي و عمليات نظامي نيز براساس آن طرح ريزي گردد. لذا اين است راز اينكه گفته ميشود استراتژيهاي عملياتي بايد ضرورتاً مبتني بر توانائيها اتخاذ شود.
بياييم بحث خود را با عامل اساسي اوليه هر استراتژي نظامي يعني «هدف نظامي» آغاز كنيم. هدف نظامي را مي توان مأ موريت يا وظيفه ويژه اي كه تمام تلاش هاي نظامي در راه انجام آن بكار برده مي شود، تعريف كرد. چند مثال قضيه را روشنتر مي سازد دفع تجاوز، حفاظت از خطوط ارتباطي، دفاع از وطن، آزاد سازي منطقة از دست داده و مغلوب ساختن دشمن. اهداف ماهيتاً بايد نظامي باشند. همانگونه كه كلوز ويتس، لنين و مائوتسه تونگ بر وجود رابطة كامل بين جنگ و سياست تأ كيد داشتند، مأموريت هاي نيروي نظامي بايد متناسب با تواناييهاي آنان باشد
برای مشاهده ادامه مطلب در اینجا کلیک کنید
|