|
|
ولایت پذیری بسیجیان تفکر بسیجی که تبلور اطاعت صادقانه از مقام ولایت است، در دوران دفاع مقدس از زیباترین جلوهها و نمادها برخوردار بود؛ به ویژه در شهرهای جنگی، که زن و مرد و کودک و جوان را به مقاومتی اعجابانگیز در سایه ولایت فقیه واداشته بود، و آنچه که حقیقتاً دشمن را درمانده کرد، حیرت و سردرگمی در شناخت تفکر بسیجی بود. از میان هزارها صحنه مقاومت حیرتانگیز، به خاطرهای از شهید مهدی زین الدین (فرمانده دلاور لشکر 27 علی بن ابیطالب) بسنده میکنیم که گفت: در شهر هویزه یک پیرمرد، دو پیرزن و دو پسر بچه ده ساله ساکن بودند. پرسیدم چرا نرفتید؟ گفت: جوانهامون با حسین علم الهدی رفتند، ما موندیم؛ هم دهن کجی به عراقیهاست و هم دلگرمی بیشتر بچهها... صدای جیپی بلند شد؛ پیرمرد مرا در اتاق مشرف به خیابان مخفی کرد. سرگرد عراقی پیاده شد و به پیرمرد گفت: «رئیس شما از این پس صدام است؛ ]امام[خمینی را فراموش کنید.» یکی از دو پسر بچه جلو آمد و گفت: «بابام با حسین علمالهدی رفته با شما بجنگه، این عکس امام را هم او به من داده.» سرگرد عکس را گرفت و پاره کرد و گفت: ]امام[ خمینی را فراموش کنید. بچه پارههای کاغذ را جمع کرد و بوسید و تفی به صورت او انداخت. سرگرد گلولهای به سر او شلیک کرد و شهید شد. پسر دومی جلو آمد. چون شهادت او هم حتمی بود، از پنجره با رگباری سرگرد و همراهش را هلاک کردم؛ بلافاصله دو پیرزن و پیرمرد و پسربچه را سوار جیپ عراقی کردم و از شهر دورشان نمودم. ولایت در اسارت مقاومت و پایداری رزمندگان ما در سیاهچالهای دژخیمان بعثی، ضرب المثل روزگار است. خواندن یا شنیدن آنهابه قدری حیرتانگیز و تعجب آور است که عقول دنیوی ما، ساحت مقاومت و ایثار آنان را درک نمیکند، پس باید با زبان عشق این حماسهها را تفسیر کرد. دژخیمان بعثی از شدّت علاقه و عشق رزمندگان اسلام به مقتدای خویش با خبر بودند، لذا سعی میکردند با جسارت به امام راحل قدس سره روح و جان آن عزیزان را شکنجه دهند. آقای حمید محمّدی، از آزادگان سرافراز، در این باره مینویسد: «بارها میخواستند که ما را وادار کنند تا به امام عزیزمان توهین کنیم؛ به کسی که شنیدن حتی یک کلامش در محیط اسارت، ماهها روحیه ما را شاد و عالی نگه میداشت ؛ به کسی که به عشق دیدارش روزهای سخت را امیدوارانه سپری میکردیم. هر چه کردند، لب از روی لب هیچ کداممان نجنبید. فرمانده که چشمانش داشت از حدقه در میآمد، همراه با بقیه سربازها حسابی افتادند به جان ما، از ضربهای که به صورت و سرم خورد، در یک لحظه از خود بی خود شدم و خون از دهانم بیرون ریخت ؛ زیر چشمانم سیاه و کبود شده بود، بچههای دیگر هم وضعشان بهتر از من نبود. بعد از شش روز که در زندان اردوگاه بودیم، دوباره آمدند و تا حدی که دوست داشتند، مشت و لگد نثارمان کردند. پانزده روزی که در زندان بودیم، دیگر چشمهایمان به تاریکی محیط و بدنهایمان به ضربههای بعثی خو گرفته بود. در طول این مدت، فقط چند دقیقهای بعد از آمار اجازه میدادند که برای رفتن به دستشویی از زندان خارج شویم.» همچنین صحنه های متهوّرانهای که رزمندگان ما در اسارت آفریدند، بسیار برای ما آموزنده و عبرتانگیز میباشد و راه و رسم اطاعت از مقام ولایت را به ما میآموزد. بیان یک نمونه، آن هم از سوی یک بسیجی کم سن و سال قابل توجه است: بعثیها در بازرسی بدنی از اسرا، ضمن ضبط وسایل، متوجه وجود چند قطعه عکس در جیبهای ما شدند که در پس زمینه یکی از عکسها تصویر حضرت امام خمینی قدس سره به چشم میخورد. عراقیها پس از دیدن تصویر حضرت امام، آن را به یکدیگر نشان دادند و ادای احترام کردند که در این میان یکی از افسران عراقی متوجه شد و وقتی وضع را چنین دید، عکس را گرفت و آن را جلوی یکایک اسرا برد و از ایشان خواست تا ضمن بی احترامی به عکس، به شخصیت حضرت امام نیز توهین کنند.
خلاصه نوبت به برادر سیزده سالهای به نام سهیل رسید. او عکس را گرفت، چند لحظه به آن نگاه کرد و سپس در حالی که همه چشمها به او خیره شده بود، در میان حیرت و تعجب همگان، ابتدا عکس را به صورت چسباند و بعد آن را غرق بوسه کرد. سایر اسرا همچنان که ناظر این صحنه تعجب آور بودند، به حیرتشان افزوده شد، زیرا این عمل متهوّرانه سهیل، درس بزرگی بود به یک یک اسرا، و پیامد آن شکنجه و ضرب و شتم سهیل بود از سوی بعثیها. آری، شیر اگر در قفس باشد، باز هم شیر است، و روباه اگر در صحرا و بیابان آزاد باشد، باز هم روباه است. رزمندگان عزیز ما اگر چه سالیان دراز در اسارت دژخیمان بعثی بودند (بعثیانی که در شقاوت و بیرحمی و کاربرد انواع روشهای پیشرفته در شکنجه عزیزان ما، روی سفّاکان تاریخ را سفید کردند) اما غرور و شهامت ایمانی و عشقآنها به ولایت در همه صحنهها و پهنههای آفاق و انفس درخشید. مرا به جز تو نیازی به دار فانی نیست دمی که بی تو برآید ز زندگانی نیست مرا ز آتش هجران کجا بود پروا که شمع دیر ترا میل سرفشانی نیست دلم رسیده به کویَت مگو چه آوردی که عاشقانِ ترا جز غم ارمغانی نیست 4. دنیا گریزی و ساده زیستی : در میان تعالیم دینی از «دنیا» با تعابیر مختلفی یاد میشود؛ گاهی مورد مذمت بسیار قرار میگیرد و گاهی مورد ستایش. لذا قبل از همه لازم است برای فهم ماهیّت «دنیا»، از نصوص دینی پرسش کنیم و نظر دین و بزرگان آن را در اینباره جویا شویم. در برخی از نصوص دینی «دنیا» مورد توجه قرار گرفته است؛ طوری که مولای متقیان علیعلیه السلام میفرمایند: وَ انَّما ینظُرُ المُؤمِن اِلی الدُّنیا بعینِ الاعتِبار، وَ یقتات مِنها بِبَطنِ الاضطِرار بنابراین، دنیا عبرتکده میباشدو بهره وری از آن در حد نیاز و ضرورت، مفید است. معبر آخرت ما دنیاست، پس باید از این معبر خوب استفاده کرد. اما آیاتی هم در قرآن کریم وجود دارد که »دنیا« را نکوهش میکند، از جمله: وَ مَا الحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ دنیا جز متاع فریب و غرور چیزی نیست. وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ دنیا جز بازیچه کودکان و هوسرانی بیخردان نیست. یاد آوری میشود دنیای مذموم، دنیایی است که به هنگام تعارض و تزاحم با آخرت، ترجیح داده میشود. کافران، مشرکان، منافقان و دنیاپرستان، کسانی هستند که آخرت را فدای دنیا میکنند. در روایات دیگری این چنین آمده است: فیها اَوحی اللَّه تَعالی اِلی موسی اعلَم ان کلّ فِتنَه بَذرها حُبُّ الدُّنیا در آنچه خداوند به حضرت موسی وحی کرده است؛ بدان! بذر تمامی فتنهها دنیا دوستی است. حُبُّ الدُّنیا رَأسُ الفِتنَ وَ اَصلُ المِحَن. دنیا دوستی سر منشأ فتنهها و مایه رنجهاست. برای مبارزه در راه خدا شرایطی وجود دارد که تحصیل آن لازم است و موانعی نیز هست که پرهیز از آنها واجب میباشد. اما مهمترین رکن و اصلیترین شرط، همان تجارت دنیا و آخرت است؛ یعنی فروش دنیا و خرید آخرت؛ و منظور از دنیا که رأس هر خطیئه است، همان توجه به غیر خداست، زیرا همان طور که آخرت درجاتی دارد، دنیا نیز درکاتی دارد که بعضی از برخی دیگر فروتر و پستتر میباشد. شرط اصلی جهاد در راه خدا، همانا اجتهاد در تشخیص دنیا با همه درکات، و تمییز آخرت با همه درجات آن است و همچنین اقدام به داد و ستد و از دست دادن دنیا که در حقیقت رهایی از درکات آن میباشد. قرآن کریم در اینباره میفرماید: قُل اِن کان آباؤُکُم و اِخوانُکُم و اَزواجُکُم وَ عَشیرتُکُم وَ اَموالٌ اقْتَرَفتُموها و تِجارةٌ تَخشَونَ کَسادَها و مَساکِنُ تَرضَونَها اَحَبّ اِلَیکُم مِنَ اللَّه رَسولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَربَّصوا حَتّی یَأتِی اللَّه بِأمرِه وَ اللَّهُ لایَهدی القَومَ الفاسِقین ای رسول! بگو ای مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود و اموالی را که جمع کرده و مالالتجارهای که از کسادی آن بیم دارید و منازلی که به آن دل خوش نمودهاید، بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا قضای حتمی خدا جاری گردد که خداوند قوم فاسق بدکار را هدایت نخواهد کرد. البته مال و زن و فرزند و داراییهای دنیا تا آن جا خوب و ارزشمند هستند که مانع راه خدا و رسول و جهاد در راه او نشوند، در غیر این صورت، آفات هدایت و دین داری به حساب میآیند و کسانی که در بند دنیا و دودمان خود گرفتار شوند، از بزرگترین زیانکاران به شمار میروند. اما یک مجاهد فداکار همواره امیال و منافع مادی خود را فدای منافع اسلام و خدای تعالی میکند و نه تنها سرمایههای دنیایی، بلکه سرمایه معنوی خود، یعنی جان را نیز تقدیم خدا میکند. امام راحلقدس سره فرمودند: «باید انسان تمام امیال خودش را فدای میل اسلام بکند؛ همان طور که شما و همه رزمندگان ما واقعاً یک چهرههایی هستید که جان خودشان را که سرمایه همه چیز است، این را دارند فدا میکنند برای اسلام.» بنابراین، تا زمانی که انسان از دلبستگی به دنیا اجتناب کند و آنچه را که دارد، در هر شرایطی فدای منافع اسلام کند، انگیزه دفاع در او قوت میگیرد و فرهنگ دفاع نیز در مدار خود استوار میماند. اما اگر به دنیا و رفاهطلبی رو آورد، نه تنها انگیزه دفاع از اسلام و ارزشها در او از بین نمیرود، بلکه دلبستگیها و تعلّقات دنیایی، او را در موضع دشمنی با مدافعان اسلام قرار میدهد. بدین ترتیب، نتیجه میگیریم که فرهنگ دفاع با فرهنگ رفاهطلبی قابل جمع نیست، و هر یک دیگری را دفع میکند؛ چنان که امام راحل قدس سره در بیانی بسیار زیبا فرمودند: «بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی، دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند ؛ و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب هستند.» بنابراین، آنچه لازمه حفظ روحیه دفاع و انگیزه مبارزه دائمی با دشمنان اسلام است، قناعت و بیاعتنایی به دنیاست. آنان که فکر میکنند با داشتن سرمایه و رفاه میتوانند مبارز صحنههای دفاع از اسلام هم به حساب آیند، به فرموده امام راحلقدس سره سخت در اشتباه هستند. به همین سبب مولای متقیان علیعلیه السلام از »خباب بن ارت« به عنوان الگوی عینی مدافعان اسلام یاد میکنند که در طول عمر هفتاد ساله خویش، در قناعت و ساده زیستی زندگی کرد و همواره مرد پیروز میدان دفاع از اسلام و حریم ارزشهای الهی به شمار میآمد: یَرحم اللَّه خباب ابن الارت فَلَقَد اَسلَمَ راغِباً هاجراً طائعاً و قَنَعَ بِالکَفاف وَ رَضِی عَنِ اللَّه، و عاشَ مُجاهداً، طوبی لِمَن ذکر المَعاد، و عمل الحِساب، وَ قَنَعَ بِالکَفافَ وَ رَضِی عَن اللَّه خدا خباب بن ارت را بیامرزد که از روی میل و علاقه، اسلام را قبول کرد و از وطن هجرت نمود، و قناعت او از دنیا به اندازه کفاف بوده است (یعنی به حد کافی از دنیا قناعت میکرد) و از خدا راضی و خشنود بود. در زندگی همواره اهل جهاد و مقاومت بود. خوشا به حال کسی که به یاد معاش باشد و برای روز واپسین کار کند و به اندازه روزی خود قناعت نماید و از خدا خشنود باشد. اینک زندگی برخی از سرداران عزیز دفاع مقدس را پی میگیریم تا به یاری حق تعالی، نگرش آنها به دنیا سرلوحه اعمال و رفتار ما قرار گیرد. به راستی که گفتار و رفتار شهید چمران به قدری به هم آمیختگی داشت که موجب حیرت و اعجاب همگان شده است. ایشان در مورد دنیا میفرماید: «اکنون حیات آنقدر در نظرم پست شده است که به خاطر جان خود یا هستی همه دنیا حاضر نیستیم حقی را زیر پا بگذارم یا دانهای را به زور از موری بستانم و یا در ادای کلمه حق، از مرگ یا چیزی و یا کسی وحشت کنم، بلکه دست از جان شسته، خود به پیشواز حوادث آمدهام و همه هستی خود را خالصانه تقدیم کردهام.» مردان الهی اگر چه دوران حیات مادی آنها کم است، اما درخشش معنوی آنها در تاریخ و افکار عمومی بسیار بلند و پایدار است. شهید همّت از کسانی است که دنیا را خوب برای ما تعریف میکند. ایشان خطاب به والدین خود میگوید: «پدر و مادر فرهمند و مهربان! واضح است که من هم چونان مردان عادی زندگی را دوست دارم؛ دنیا چیزی نیست که انسان از آن رویگردان باشد. وقتی که پیامبرصلی الله علیه وآله دنیا را کشتزار سرای باقی میداند: «الدُّنیا مَزرَعةُ الاخِرَه» چگونه میشود من، از این مزرعه پربار بیزار گردم. لکن دل به دنیا بستن را نمیپسندم، خویشتن را به دنیا نمیآلایم، خود را سرگرم این دنیای فانی و گذرا نمیسازم، از جهان ابدی و از نعمتهای بی کران »جنات عدن« غفلت نمیورزم و شخصیت حقیقی خود را که مقام خلیفة اللَّه است، به ورطه فراموشی نمیسپارم. پدر و مادر من! من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم کنم. علی وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم. الگوی یک مؤمن، از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست دارم.» شهید حسین خرازی علاوه بر این که به مال دنیا بی اعتنا بود، هیچ وقت به مقام و منصب هم دلبستگی نداشت و میگفت: «مقام فایدهای ندارد، من علاقمندم که بی آلایش همیشه در میان بسیجیها باشم و به درد دل آنها برسم»، به همین لحاظ اغلب شبها به سنگرها یا خوابگاهها سرکشی میکرد. اصولاً حاج حسین، رزمندهای متقی و خدا ترس بود؛ هر چه میکرد برای رضای خدا بود؛ هر لحظه آماده شهادت بود. بعد از عملیات خیبر که دستش قطع شده بود، به دیدارش رفتم؛ به من گفت: «ما در این دنیا هیچ کار عمدهای نداریم، جز جهاد فی سبیل اللَّه» و سرانجام هم در این راه به دیگر دوستان و رفقایش پیوست. شهید حسین خرازی در لباس پوشیدن چنان ساده بود که از هر لباس خود مدت زیادی استفاده میکرد، به حدی که کهنه میشد. وقتی به ایشان اصرار میکردند که لباس جدیدی بگیرد، میگفت: «درست است که من اختیار دارم به اندازه نیازم از بیت المال مسلمین بردارم، اما به خودم اجازه نمیدهم و تا حد امکان از همین لباسها استفاده میکنم.» مسؤول حمام لشکر امام حسینعلیه السلام میگفت: «یک بار شاهد بودم که شهید خرازی پیراهن خود را شست و مدتی صبر کرد تا خشک شده آنگاه آن را پوشید و رفت.» در مورد زهد و ساده زیستی شهید حاج غلامرضا صالحی، قائم مقام لشکر حضرت رسولصلی الله علیه وآله سخنها گفتهاند: «قرار بود عملیات در یکی از جبهههای جنگ صورت پذیرد، به همین دلیل فرماندهان و معاونین یگانهایی که قرار بود در عملیات شرکت کنند، در یک محل گرد آمده بودند؛ از جمله شهید حاج غلامرضا صالحی، قائم لشکر حضرت رسولصلی الله علیه وآله. او میان بچهها آمده بود و با آنها احوالپرسی میکرد. چیزی که جلب نظر میکرد، لباس بسیار ساده او بود. بچهها به او گفتند شما که یک فرمانده عالیرتبه هستید، پوشیدن چنین لباسی زیبنده تان نیست. او قاطعانه گفت: ما ساده زیستی و خلوص را از رهبران راستین خود همچون علی آموختهایم.» به راستی شهید صالحی انسان را به یاد این جمله زیبای امیرالمؤمنین علیعلیه السلام در نهج البلاغه میاندازد که فرمود: وَ اللَّهُ لَقَد رقعت مدرعتی هذه حَتّی استَحیَیتُ مِن راقعها به خدا قسم مرا جامه پشمینی بود که از بس آن را وصله کردم، از خیاط آن خجالت میکشیدم. شهید باکری بسیار ساده زیست بود و در حفظ بیت المال بسیار کوشا بود؛ حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیت المال منع میکرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد، مورد اعتراض قرار دادند، گفت: تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکنم.» همسر مهربانش در مورد ساده زیستی شهید باکری میگوید: «مهدی هنگامی که در شهرداری خدمت میکرد، از حقوق خود، کارمندی را برای بچههای بی سرپرست پرورشگاه استخدام کرده بود، یا حقوق خود را نمیگرفت و اگر میگرفت، به افرادی که نیاز داشتند میداد و در شهر همچون یک کارگر همراه کارگران شهرداری کار میکرد. شنیدم که ماشین بنز صفر کیلومتر در شهرداری بود و ایشان استفاده نمیکردند. وقتی یکی از دختران بی سرپرست پرورشگاه عروسی میکند، ماشین را میدهد و میگوید تزئین کنند و برای اوّلین بار در عروسی این دختر بی سرپرست استفاده شود.» در مورد ساده زیستی شهید محمد علی اربابی، رئیس ستاد لشکر زرهی 8 نجف اشرف، حتی در محیط کار سخنها گفته شده است که به یک نمونه از آن اشاره میکنیم: «یک روز به ستاد لشکر هشت برای ملاقات با رئیس ستاد، شهید اربابی رفتم. تابستان بود و گرما بیداد میکرد. از پشت پنجره ستاد که رد میشدم، دیدم کولر گازی اتاق رئیس خاموش است. با خود گفتم: حالا هم که در این گرمای طاقت فرسا تا این جا آمدم، اربابی نیست. دستگیره در را فشار دادم؛ با تعجب متوجه شدم که در باز است و اربابی داخل اتاق مشغول کار میباشد. پیشانی و اطراف چهرهاش از عرق خیس بود و موهای جلو سرش به پیشانی چسبیده و لباسش از عرق نقش گرفته بود. اول فکر کردم برق نیست یا کولر خراب است. وقتی از اربابی پرسیدم که این اتاق که کولر گازی دارد، چرا روشن نمیکنی؟ با دستمال عرقهایش را پاک کرد و گفت: الان بچهها در داخل چادر از گرما نفسهایشان حبس شده؛ اگر من کولر را روشن کنم، مرتکب گناه شدهام.» اینها نمونهای از زهد و وارستگی رزمندگان ماست که اگر سبکبار و وارسته از دنیا نبودند، نمیتوانستند در میدان جهاد و شهادت، عاشقانه اوج بگیرند. به راستی چه شد آن حال و هوا؟ و چه شد آن وارستگیها و بیرنگیها؟ چه شد قلبی که با دنیا وداع کرده بود و همه آرزوی او کربلا بود؟ خوشا روزی که گرم جنگ بودیم میان رنگها بی رنگ بودیم دل هر کس شهادت را طلب داشت حدیث عشق و مستی را به لب داشت خوشا تنهایی شبهای سنگر که دل بود و تمنا بود و دلبر ز زرق و برق دنیا دور بودیم سر و پا مست عشق و شور بودیم ادامه مطلب |
|
تاریخ و زمان انتشار: یک شنبه 24 شهریور 1392 |
تهیه و تنظیم: عبدالله خدمتگزار |
منبع : پایگاه فرهنگی اجتماعی شفیق فکه |