درباره ما | اطلاع رسانی دفاع مقدس | سخنرانی | صوت | گالری فکه | فیلم | مصاحبه | تحلیل نبرد | ارتباط با ما
    صفحه نخست / آشنایی با دفاع مقدس، دانشنامه جنگ ایران و عراق

فصل نهم: فرهنگ شهادت و ایثار (بخش دوم)

ولایت پذیری بسیجیان
تفکر بسیجی که تبلور اطاعت صادقانه از مقام ولایت است، در دوران دفاع مقدس از زیباترین جلوه‏ها و نمادها برخوردار بود؛ به ویژه در شهرهای جنگی، که زن و مرد و کودک و جوان را به مقاومتی اعجاب‏انگیز در سایه ولایت فقیه واداشته بود، و آنچه که حقیقتاً دشمن را درمانده کرد، حیرت و سردرگمی در شناخت تفکر بسیجی بود. از میان هزارها صحنه مقاومت حیرت‏انگیز، به خاطره‏ای از شهید مهدی زین الدین (فرمانده دلاور لشکر 27 علی بن ابیطالب) بسنده می‏کنیم که گفت:
در شهر هویزه یک پیرمرد، دو پیرزن و دو پسر بچه ده ساله ساکن بودند. پرسیدم چرا نرفتید؟ گفت: جوان‏هامون با حسین علم الهدی رفتند، ما موندیم؛ هم دهن کجی به عراقی‏هاست و هم دلگرمی بیشتر بچه‏ها... صدای جیپی بلند شد؛ پیرمرد مرا در اتاق مشرف به خیابان مخفی کرد. سرگرد عراقی پیاده شد و به پیرمرد گفت: «رئیس شما از این پس صدام است؛ ]امام[خمینی را فراموش کنید.» یکی از دو پسر بچه جلو آمد و گفت: «بابام با حسین علم‌الهدی رفته با شما بجنگه، این عکس امام را هم او به من داده.»
سرگرد عکس را گرفت و پاره کرد و گفت: ]امام[ خمینی را فراموش کنید. بچه پاره‏های کاغذ را جمع کرد و بوسید و تفی به صورت او انداخت. سرگرد گلوله‏ای به سر او شلیک کرد و شهید شد. پسر دومی جلو آمد. چون شهادت او هم حتمی بود، از پنجره با رگباری سرگرد و همراهش را هلاک کردم؛ بلافاصله دو پیرزن و پیرمرد و پسربچه را سوار جیپ عراقی کردم و از شهر دورشان نمودم.
ولایت در اسارت
مقاومت و پایداری رزمندگان ما در سیاهچال‏های دژخیمان بعثی، ضرب المثل روزگار است. خواندن یا شنیدن آن‏هابه قدری حیرت‏انگیز و تعجب آور است که عقول دنیوی ما، ساحت مقاومت و ایثار آنان را درک نمی‏کند، پس باید با زبان عشق این حماسه‏ها را تفسیر کرد. دژخیمان بعثی از شدّت علاقه و عشق رزمندگان اسلام به مقتدای خویش با خبر بودند، لذا سعی می‏کردند با جسارت به امام راحل قدس سره روح و جان آن عزیزان را شکنجه دهند.
آقای حمید محمّدی، از آزادگان سرافراز، در این باره می‏نویسد:
«بارها می‏خواستند که ما را وادار کنند تا به امام عزیزمان توهین کنیم؛ به کسی که شنیدن حتی یک کلامش در محیط اسارت، ماه‏ها روحیه ما را شاد و عالی نگه می‏داشت ؛ به کسی که به عشق دیدارش روزهای سخت را امیدوارانه سپری می‏کردیم. هر چه کردند، لب از روی لب هیچ کداممان نجنبید. فرمانده که چشمانش داشت از حدقه در می‏آمد، همراه با بقیه سربازها حسابی افتادند به جان ما، از ضربه‏ای که به صورت و سرم خورد، در یک لحظه از خود بی خود شدم و خون از دهانم بیرون ریخت ؛ زیر چشمانم سیاه و کبود شده بود، بچه‏های دیگر هم وضعشان بهتر از من نبود.
بعد از شش روز که در زندان اردوگاه بودیم، دوباره آمدند و تا حدی که دوست داشتند، مشت و لگد نثارمان کردند. پانزده روزی که در زندان بودیم، دیگر چشم‏هایمان به تاریکی محیط و بدن‏هایمان به ضربه‏های بعثی خو گرفته بود. در طول این مدت، فقط چند دقیقه‏ای بعد از آمار اجازه می‏دادند که برای رفتن به دستشویی از زندان خارج شویم.»
همچنین صحنه ‏های متهوّرانه‏ای که رزمندگان ما در اسارت آفریدند، بسیار برای ما آموزنده و عبرت‏انگیز می‏باشد و راه و رسم اطاعت از مقام ولایت را به ما می‏آموزد. بیان یک نمونه، آن هم از سوی یک بسیجی کم سن و سال قابل توجه است:
بعثی‏ها در بازرسی بدنی از اسرا، ضمن ضبط وسایل، متوجه وجود چند قطعه عکس در جیب‏های ما شدند که در پس زمینه یکی از عکس‏ها تصویر حضرت امام خمینی قدس سره به چشم می‏خورد. عراقی‏ها پس از دیدن تصویر حضرت امام، آن را به یکدیگر نشان دادند و ادای احترام کردند که در این میان یکی از افسران عراقی متوجه شد و وقتی وضع را چنین دید، عکس را گرفت و آن را جلوی یکایک اسرا برد و از ایشان خواست تا ضمن بی احترامی به عکس، به شخصیت حضرت امام نیز توهین کنند.

خلاصه نوبت به برادر سیزده ساله‏ای به نام سهیل رسید. او عکس را گرفت، چند لحظه به آن نگاه کرد و سپس در حالی که همه چشم‏ها به او خیره شده بود، در میان حیرت و تعجب همگان، ابتدا عکس را به صورت چسباند و بعد آن را غرق بوسه کرد.
سایر اسرا همچنان که ناظر این صحنه تعجب آور بودند، به حیرتشان افزوده شد، زیرا این عمل متهوّرانه سهیل، درس بزرگی بود به یک یک اسرا، و پیامد آن شکنجه و ضرب و شتم سهیل بود از سوی بعثی‏ها.
آری، شیر اگر در قفس باشد، باز هم شیر است، و روباه اگر در صحرا و بیابان آزاد باشد، باز هم روباه است. رزمندگان عزیز ما اگر چه سالیان دراز در اسارت دژخیمان بعثی بودند (بعثیانی که در شقاوت و بیرحمی و کاربرد انواع روش‏های پیشرفته در شکنجه عزیزان ما، روی سفّاکان تاریخ را سفید کردند) اما غرور و شهامت ایمانی و عشق‏آن‏ها به ولایت در همه صحنه‏ها و پهنه‏های آفاق و انفس درخشید.
مرا به جز تو نیازی به دار فانی نیست
دمی که بی تو برآید ز زندگانی نیست
مرا ز آتش هجران کجا بود پروا
که شمع دیر ترا میل سرفشانی نیست
دلم رسیده به کویَت مگو چه آوردی
که عاشقانِ ترا جز غم ارمغانی نیست
4. دنیا گریزی و ساده ‏زیستی :
در میان تعالیم دینی از «دنیا» با تعابیر مختلفی یاد می‏شود؛ گاهی مورد مذمت بسیار قرار می‏گیرد و گاهی مورد ستایش. لذا قبل از همه لازم است برای فهم ماهیّت «دنیا»، از نصوص دینی پرسش کنیم و نظر دین و بزرگان آن را در این‏باره جویا شویم.
در برخی از نصوص دینی «دنیا» مورد توجه قرار گرفته است؛ طوری که مولای متقیان علی‏علیه السلام می‏فرمایند:
وَ انَّما ینظُرُ المُؤمِن اِلی الدُّنیا بعینِ الاعتِبار، وَ یقتات مِنها بِبَطنِ الاضطِرار
بنابراین، دنیا عبرتکده می‏باشدو بهره وری از آن در حد نیاز و ضرورت، مفید است.
معبر آخرت ما دنیاست، پس باید از این معبر خوب استفاده کرد.
اما آیاتی هم در قرآن کریم وجود دارد که »دنیا« را نکوهش می‏کند، از جمله:
وَ مَا الحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ
دنیا جز متاع فریب و غرور چیزی نیست.
وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ
دنیا جز بازیچه کودکان و هوسرانی بی‏خردان نیست.
یاد آوری می‏شود دنیای مذموم، دنیایی است که به هنگام تعارض و تزاحم با آخرت، ترجیح داده می‏شود. کافران، مشرکان، منافقان و دنیاپرستان، کسانی هستند که آخرت را فدای دنیا می‏کنند.
در روایات دیگری این چنین آمده است:
فیها اَوحی اللَّه تَعالی اِلی موسی اعلَم ان کلّ فِتنَه بَذرها حُبُّ الدُّنیا
در آنچه خداوند به حضرت موسی وحی کرده است؛ بدان! بذر تمامی فتنه‏ها دنیا دوستی است.
حُبُّ الدُّنیا رَأسُ الفِتنَ وَ اَصلُ المِحَن.
دنیا دوستی سر منشأ فتنه‏ها و مایه رنج‏هاست.
برای مبارزه در راه خدا شرایطی وجود دارد که تحصیل آن لازم است و موانعی نیز هست که پرهیز از آن‏ها واجب می‏باشد. اما مهم‏ترین رکن و اصلی‏ترین شرط، همان تجارت دنیا و آخرت است؛ یعنی فروش دنیا و خرید آخرت؛ و منظور از دنیا که رأس هر خطیئه است، همان توجه به غیر خداست، زیرا همان طور که آخرت درجاتی دارد، دنیا نیز درکاتی دارد که بعضی از برخی دیگر فروتر و پست‏تر می‏باشد. شرط اصلی جهاد در راه خدا، همانا اجتهاد در تشخیص دنیا با همه درکات، و تمییز آخرت با همه درجات آن است و همچنین اقدام به داد و ستد و از دست دادن دنیا که در حقیقت رهایی از درکات آن می‏باشد.
قرآن کریم در این‏باره می‏فرماید:
قُل اِن کان آباؤُکُم و اِخوانُکُم و اَزواجُکُم وَ عَشیرتُکُم وَ اَموالٌ اقْتَرَفتُموها و تِجارةٌ تَخشَونَ کَسادَها و مَساکِنُ تَرضَونَها اَحَبّ اِلَیکُم مِنَ اللَّه رَسولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَربَّصوا حَتّی یَأتِی اللَّه بِأمرِه وَ اللَّهُ لایَهدی القَومَ الفاسِقین
ای رسول! بگو ای مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود و اموالی را که جمع کرده و مال‌التجاره‏ای که از کسادی آن بیم دارید و منازلی که به آن دل خوش نموده‏اید، بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست می‏دارید، پس منتظر باشید تا قضای حتمی خدا جاری گردد که خداوند قوم فاسق بدکار را هدایت نخواهد کرد.
البته مال و زن و فرزند و دارایی‏های دنیا تا آن جا خوب و ارزشمند هستند که مانع راه خدا و رسول و جهاد در راه او نشوند، در غیر این صورت، آفات هدایت و دین داری به حساب می‏آیند و کسانی که در بند دنیا و دودمان خود گرفتار شوند، از بزرگ‏ترین زیانکاران به شمار می‏روند. اما یک مجاهد فداکار همواره امیال و منافع مادی خود را فدای منافع اسلام و خدای تعالی می‏کند و نه تنها سرمایه‏های دنیایی، بلکه سرمایه معنوی خود، یعنی جان را نیز تقدیم خدا می‏کند.
امام راحل‏قدس سره فرمودند:
«باید انسان تمام امیال خودش را فدای میل اسلام بکند؛ همان طور که شما و همه رزمندگان ما واقعاً یک چهره‏هایی هستید که جان خودشان را که سرمایه همه چیز است، این را دارند فدا می‏کنند برای اسلام.»
بنابراین، تا زمانی که انسان از دلبستگی به دنیا اجتناب کند و آنچه را که دارد، در هر شرایطی فدای منافع اسلام کند، انگیزه دفاع در او قوت می‏گیرد و فرهنگ دفاع نیز در مدار خود استوار می‏ماند. اما اگر به دنیا و رفاه‏طلبی رو آورد، نه تنها انگیزه دفاع از اسلام و ارزش‏ها در او از بین نمی‏رود، بلکه دلبستگی‏ها و تعلّقات دنیایی، او را در موضع دشمنی با مدافعان اسلام قرار می‏دهد.
بدین ترتیب، نتیجه می‏گیریم که فرهنگ دفاع با فرهنگ رفاه‏طلبی قابل جمع نیست، و هر یک دیگری را دفع می‏کند؛ چنان که امام راحل قدس سره در بیانی بسیار زیبا فرمودند:
«بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت‏طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی، دو مقوله‏ای است که هرگز با هم جمع نمی‏شوند ؛ و تنها آن‏هایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب هستند.»
بنابراین، آنچه لازمه حفظ روحیه دفاع و انگیزه مبارزه دائمی با دشمنان اسلام است، قناعت و بی‏اعتنایی به دنیاست. آنان که فکر می‏کنند با داشتن سرمایه و رفاه می‏توانند مبارز صحنه‏های دفاع از اسلام هم به حساب آیند، به فرموده امام راحل‏قدس سره سخت در اشتباه هستند.
به همین سبب مولای متقیان علی‏علیه السلام از »خباب بن ارت« به عنوان الگوی عینی مدافعان اسلام یاد می‏کنند که در طول عمر هفتاد ساله خویش، در قناعت و ساده زیستی زندگی کرد و همواره مرد پیروز میدان دفاع از اسلام و حریم ارزش‏های الهی به شمار می‏آمد:
یَرحم اللَّه خباب ابن الارت فَلَقَد اَسلَمَ راغِباً هاجراً طائعاً و قَنَعَ بِالکَفاف وَ رَضِی عَنِ اللَّه، و عاشَ مُجاهداً، طوبی لِمَن ذکر المَعاد، و عمل الحِساب، وَ قَنَعَ بِالکَفافَ وَ رَضِی عَن اللَّه
خدا خباب بن ارت را بیامرزد که از روی میل و علاقه، اسلام را قبول کرد و از وطن هجرت نمود، و قناعت او از دنیا به اندازه کفاف بوده است (یعنی به حد کافی از دنیا قناعت می‏کرد) و از خدا راضی و خشنود بود. در زندگی همواره اهل جهاد و مقاومت بود. خوشا به حال کسی که به یاد معاش باشد و برای روز واپسین کار کند و به اندازه روزی خود قناعت نماید و از خدا خشنود باشد.
اینک زندگی برخی از سرداران عزیز دفاع مقدس را پی می‏گیریم تا به یاری حق تعالی، نگرش آن‏ها به دنیا سرلوحه اعمال و رفتار ما قرار گیرد.
به راستی که گفتار و رفتار شهید چمران به قدری به هم آمیختگی داشت که موجب حیرت و اعجاب همگان شده است. ایشان در مورد دنیا می‏فرماید:
«اکنون حیات آنقدر در نظرم پست شده است که به خاطر جان خود یا هستی همه دنیا حاضر نیستیم حقی را زیر پا بگذارم یا دانه‏ای را به زور از موری بستانم و یا در ادای کلمه حق، از مرگ یا چیزی و یا کسی وحشت کنم، بلکه دست از جان شسته، خود به پیشواز حوادث آمده‏ام و همه هستی خود را خالصانه تقدیم کرده‏ام.»
مردان الهی اگر چه دوران حیات مادی آن‏ها کم است، اما درخشش معنوی آن‏ها در تاریخ و افکار عمومی بسیار بلند و پایدار است. شهید همّت از کسانی است که دنیا را خوب برای ما تعریف می‏کند.
ایشان خطاب به والدین خود می‏گوید:
«پدر و مادر فرهمند و مهربان! واضح است که من هم چونان مردان عادی زندگی را دوست دارم؛ دنیا چیزی نیست که انسان از آن روی‏گردان باشد.
وقتی که پیامبرصلی الله علیه وآله دنیا را کشتزار سرای باقی می‏داند: «الدُّنیا مَزرَعةُ الاخِرَه» چگونه می‏شود من، از این مزرعه پربار بیزار گردم. لکن دل به دنیا بستن را نمی‏پسندم، خویشتن را به دنیا نمی‏آلایم، خود را سرگرم این دنیای فانی و گذرا نمی‏سازم، از جهان ابدی و از نعمت‏های بی کران »جنات عدن« غفلت نمی‏ورزم و شخصیت حقیقی خود را که مقام خلیفة اللَّه است، به ورطه فراموشی نمی‏سپارم.
پدر و مادر من! من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده‏اش شوم و خویشتن را گم کنم. علی وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم. الگوی یک مؤمن، از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست دارم.»
شهید حسین خرازی علاوه بر این که به مال دنیا بی اعتنا بود، هیچ وقت به مقام و منصب هم دلبستگی نداشت و می‏گفت: «مقام فایده‏ای ندارد، من علاقمندم که بی آلایش همیشه در میان بسیجی‏ها باشم و به درد دل آن‏ها برسم»، به همین لحاظ اغلب شب‏ها به سنگرها یا خوابگاه‏ها سرکشی می‏کرد.
اصولاً حاج حسین، رزمنده‏ای متقی و خدا ترس بود؛ هر چه می‏کرد برای رضای خدا بود؛ هر لحظه آماده شهادت بود.
بعد از عملیات خیبر که دستش قطع شده بود، به دیدارش رفتم؛ به من گفت: «ما در این دنیا هیچ کار عمده‏ای نداریم، جز جهاد فی سبیل اللَّه» و سرانجام هم در این راه به دیگر دوستان و رفقایش پیوست.
شهید حسین خرازی در لباس پوشیدن چنان ساده بود که از هر لباس خود مدت زیادی استفاده می‏کرد، به حدی که کهنه می‏شد. وقتی به ایشان اصرار می‏کردند که لباس جدیدی بگیرد، می‏گفت:
«درست است که من اختیار دارم به اندازه نیازم از بیت المال مسلمین بردارم، اما به خودم اجازه نمی‏دهم و تا حد امکان از همین لباس‏ها استفاده می‏کنم.»
مسؤول حمام لشکر امام حسین‏علیه السلام می‏گفت:
«یک بار شاهد بودم که شهید خرازی پیراهن خود را شست و مدتی صبر کرد تا خشک شده آنگاه آن را پوشید و رفت.»
در مورد زهد و ساده زیستی شهید حاج غلامرضا صالحی، قائم مقام لشکر حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله سخن‏ها گفته‏اند:
«قرار بود عملیات در یکی از جبهه‏های جنگ صورت پذیرد، به همین دلیل فرماندهان و معاونین یگان‏هایی که قرار بود در عملیات شرکت کنند، در یک محل گرد آمده بودند؛ از جمله شهید حاج غلامرضا صالحی، قائم لشکر حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله. او میان بچه‏ها آمده بود و با آن‏ها احوالپرسی می‏کرد. چیزی که جلب نظر می‏کرد، لباس بسیار ساده او بود. بچه‏ها به او گفتند شما که یک فرمانده عالی‏رتبه هستید، پوشیدن چنین لباسی زیبنده ‏تان نیست.
او قاطعانه گفت:
ما ساده زیستی و خلوص را از رهبران راستین خود همچون علی آموخته‏ایم.»
به راستی شهید صالحی انسان را به یاد این جمله زیبای امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام در نهج البلاغه می‏اندازد که فرمود:
وَ اللَّهُ لَقَد رقعت مدرعتی هذه حَتّی استَحیَیتُ مِن راقعها
به خدا قسم مرا جامه پشمینی بود که از بس آن را وصله کردم، از خیاط آن خجالت می‏کشیدم.
شهید باکری بسیار ساده زیست بود و در حفظ بیت المال بسیار کوشا بود؛ حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان برحذر می‏داشت و از نوشتن با خودکار بیت المال منع می‏کرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که مندرس‏ترین لباس بسیجی را مدت‏های طولانی استفاده می‏کرد، مورد اعتراض قرار دادند، گفت: تا وقتی که می‏شود استفاده کرد، استفاده می‏کنم.»
همسر مهربانش در مورد ساده زیستی شهید باکری می‏گوید:
«مهدی هنگامی که در شهرداری خدمت می‏کرد، از حقوق خود، کارمندی را برای بچه‏های بی سرپرست پرورشگاه استخدام کرده بود، یا حقوق خود را نمی‏گرفت و اگر می‏گرفت، به افرادی که نیاز داشتند می‏داد و در شهر همچون یک کارگر همراه کارگران شهرداری کار می‏کرد. شنیدم که ماشین بنز صفر کیلومتر در شهرداری بود و ایشان استفاده نمی‏کردند. وقتی یکی از دختران بی سرپرست پرورشگاه عروسی می‏کند، ماشین را می‏دهد و می‏گوید تزئین کنند و برای اوّلین بار در عروسی این دختر بی سرپرست استفاده شود.»
در مورد ساده زیستی شهید محمد علی اربابی، رئیس ستاد لشکر زرهی 8 نجف اشرف، حتی در محیط کار سخن‏ها گفته شده است که به یک نمونه از آن اشاره می‏کنیم:
«یک روز به ستاد لشکر هشت برای ملاقات با رئیس ستاد، شهید اربابی رفتم. تابستان بود و گرما بیداد می‏کرد. از پشت پنجره ستاد که رد می‏شدم، دیدم کولر گازی اتاق رئیس خاموش است. با خود گفتم: حالا هم که در این گرمای طاقت فرسا تا این جا آمدم، اربابی نیست.
دستگیره در را فشار دادم؛ با تعجب متوجه شدم که در باز است و اربابی داخل اتاق مشغول کار می‏باشد. پیشانی و اطراف چهره‏اش از عرق خیس بود و موهای جلو سرش به پیشانی چسبیده و لباسش از عرق نقش گرفته بود.
اول فکر کردم برق نیست یا کولر خراب است. وقتی از اربابی پرسیدم که این اتاق که کولر گازی دارد، چرا روشن نمی‏کنی؟
با دستمال عرق‏هایش را پاک کرد و گفت: الان بچه‏ها در داخل چادر از گرما نفس‏هایشان حبس شده؛ اگر من کولر را روشن کنم، مرتکب گناه شده‏ام.»
این‏ها نمونه‏ای از زهد و وارستگی رزمندگان ماست که اگر سبکبار و وارسته از دنیا نبودند، نمی‏توانستند در میدان جهاد و شهادت، عاشقانه اوج بگیرند.
به راستی چه شد آن حال و هوا؟ و چه شد آن وارستگی‏ها و بی‏رنگی‏ها؟ چه شد قلبی که با دنیا وداع کرده بود و همه آرزوی او کربلا بود؟
خوشا روزی که گرم جنگ بودیم
میان رنگ‏ها بی رنگ بودیم
دل هر کس شهادت را طلب داشت
حدیث عشق و مستی را به لب داشت
خوشا تنهایی شب‏های سنگر
که دل بود و تمنا بود و دلبر
ز زرق و برق دنیا دور بودیم
سر و پا مست عشق و شور بودیم
ادامه مطلب

 نسخه قابل چاپ    ارسال این صفحه به دوستان
تاریخ و زمان انتشار: یک شنبه 24 شهریور 1392
تهیه و تنظیم: عبدالله خدمتگزار
منبع : پایگاه فرهنگی اجتماعی شفیق فکه
ارسال نظر:
 
عنوان  
رایانامه  
متن نظر  
کد امنیتی = ۱۵ + ۴