درباره ما | اطلاع رسانی دفاع مقدس | سخنرانی | صوت | گالری فکه | فیلم | مصاحبه | تحلیل نبرد | ارتباط با ما
    صفحه نخست / آشنایی با دفاع مقدس، دانشنامه جنگ ایران و عراق

فصل نهم: فرهنگ شهادت و ایثار (بخش چهارم)

امام حسین ‏علیه السلام در شب عاشورا بهترین کاری را که در شب آخر عمر به یاران و فرزندانش توصیه می‏کند، دعا و نیایش و خلوت کردن با خدای متعال است. عاشوراییان پس از فرمایش امام حسین ‏علیه السلام هر یک در گوشه‏ای از خیمه‏گاه سر بر سجده نهاده، با معبود خود به راز و نیاز پرداختند، و تضرع و زاری و نیایش عارفانه آن‏ها، توجه فرشتگان و عرشیان را به خود جلب کرد؛ به گونه‏ای که با حیرت، برای تماشای آنان در صحرای کربلا فرود آمدند:
روح را امشب نوازش لازم است
تا سحر ذکر و نیایش لازم است
هر کسی در خیمه‏اش خلوت کند
با خدا از روی دل صحبت کند
با دعا دل را دهید آرایشی
تا نماند هیچ در آن ناخوشی
بعد از آن رفتند درون خیمه‏ها
هر کسی با ذوق و شوق و اشتها
آن شب از شور مناجات حسین
آمدند لاهوتیان با شور و شین
در تردد انبیاء و اولیاء
بودند آن شب از خدا تا کربلا
جبرئیل آمد با خیل ملک
با خود آورد ساکنان نُه فلک
وام خواه شور آن شب گشته‏اند
عاشق تسبیح زینب گشته‏اند
همین صحنه زیبا و دل‏انگیز را رزمندگان ما در شب‏های عملیات به نمایش می‏گذاشتند؛ به طوری که آتش فراق و سوز وصال، آنان را از خود بیخود می‏کرد. فریاد تکبیر، یاعلی، یازهرا، یاحسین و یامهدی آنان، زلزله در ارکان عرش و فرش می‏افکند؛ گویی در آن لحظات چیزی برای آن‏ها دشوارتر از آتش فراق یار نبود. به قول فروغ بسطامی:
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
اینک به نمونه‏هایی از دعا و توسل رزمندگان توجه نمایید.
مرحله دوم عملیّات فتح خرمشهر بود که پرس و جو کنان و با عوض کردن چند ماشین، بالاخره موفق شدم خودم را به مقر لشکر برسانم. همین که پایم را به مقر گذاشتم، یکباره تمام خستگی‏هایم را فراموش کردم. بچّه‏ها مشغول خواندن دعای توسل بودند و اشک شوق می‏ریختند. بی‏شک، عدّه‏ای از آن‏ها بیش از چند ساعتی دیگر میهمان این دنیا نبودند. من هم در گوشه‏ای از آن جمع جا گرفتم. وقتی دعای توسل تمام شد، بچّه‏ها با چشمانی که از شدت گریه سرخ شده بود، خود را آماده حرکت کردند.
شب قبل از عملیات، بچه‏ها تصمیم داشتند بیرون چادرها دعای توسل راه بیندازند. دشت را حال و هوایی خاص در برگرفته بود. قرار بر این شد که از جمع بچه‏ها، هر کسی به انتخاب خودش، یک قسمت از دعا را قرائت کند و به یکی از ائمه اطهارعلیهم السلام توسل بجوید. دعا آغاز شد. از میان بر و بچه‏های دسته که نزدیک به چهل، پنجاه نفر می‏شدند، چهارده نفر به اختیار به چهارده معصوم متوسل شدند.
یکی دو روز بعد، عملیات آغاز شد و عجیب این‏جاست که هر چهارده نفری که آن شب دعا را برگزار کرده بودند، به مقام شهادت نایل آمدند.
چند شبی از اسارتمان می‏گذشت و ما را در سالنی واقع در شهر بصره محبوس کرده بودند. پس از به جای آوردن نماز مغرب، برق سالن قطع شد و در آن فضای تاریک و حزن‏انگیز، در آن سیاهی ظلمت، دل‏هایمان عجیب گرفته بود و غم سنگینی را احساس می‏کردیم. یکی از برادران شروع به خواندن دعای توسّل کرد و پس از آن زار زار گریستیم.
جوّ روحانی و ملکوتی عجیبی بر سالن حاکم شده بود که ناگاه یکی از نگهبانان عراقی در سالن که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، در همان حال که گریه می‏کرد، با عصبانیت تمام عکس صدام را از دیوار کند، آن را ریزریز کرد و داخل سطل آشغال ریخت.
6. ایثار و شهادت ‏طلبی
ایثار به معنای برگزیدن نیاز دیگران بر خود است. چنانکه قرآن کریم می‏فرماید: و یؤثرون علی أنفسهم و لوکان بهم خصاصة.
اما در خصوص رزمندگان اسلام، ایثار به معنای برگزیدن شهادت به عنوان خلعت عزّت و سعادت دنیا و آخرت است. شهادتی که شهد آن شوق لقای پروردگار است.
واژگان ایثار و شهادت‏طلبی و آن چنان با افکار و اندیشه‏های رزمندگان ما آمیخته شد که گویی عزّت و شهرت آن‏ها با نام و یاد شهیدان جاودانه شده است. واقعیت امر جز این نبود که اگر جوانان پرشور و علاقمند به حضور در جبهه‏ها، انگیزه شهادت‏طلبی و شوق وصال جانان را نداشتند، هرگز حاضر نبودند آن همه فداکاری و ایثار کنند، و این عشق و ایثار را از مولای خود امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام به ارث بردند که فرمود:
وَاللَّه لَولا رَجائی الشهادةَ عِندَ لِقائی العدّو - ولو قد حَتم لی لقاؤهُ لقرّبت رکابی ثم شخصتُ عنکم فلا أطلبکم
به خدا سوگند، اگر عشق به مقام شهادت و لقای حق نبود، اصلاً به جنگ با دشمن نمی‏پرداختم و از شما جدا می‏شدم.
وصف حال رزمندگان ما همانند مولایشان این گونه بوده است؛ اگر چه همه دنیای استکبار را در مقابل خود می‏دیدند، امّا عشق به لقای دوست و وصال یار، آن‏ها را در اوج ایثار و از خودگذشتگی قرار داده بود؛ به طوری که لسان مقامشان این شعر ابوسعید ابوالخیر است که گفت:
اندر همه دشت خاوران سنگین نیست
کس با من و روزگار من جنگی نیست
با لطف و نوازش وصال تو مرا
در دادن صدهزار جان ننگی نیست
بارها از لسان مبارک حضرت امام خمینی‏قدس سره شنیدیم که فرمود جوانان از من می‏خواهند دعا کنم که خداوند شهادت را نصیب آنان کند. این روحیه در واقع از الطاف خفیه الهی بود که جوانان ما را یکباره متحوّل کرد تا در آرزوی شهادت همه چیز را در طبق اخلاص نهند و به محبوب دل آرام خود تقدیم کنند.
شهادت، غایت مقصود اولیای الهی و حتی اهل بیت‏علیهم السلام است؛ به طوری که مولای متقیان‏علیه السلام بارها از خدای متعال شهادت را تقاضا می‏کند و حتی بهترین آرزو و آمال خود را شهادت معرفی می‏نماید و می‏فرماید: روزی به پیامبر خداصلی الله علیه وآله گفتم در نبرد اُحد به من وعده شهادت داده بودی، لکن هنوز تحقق نیافته است.
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: وقتی که آن روز فرا رسد، صبر تو چگونه خواهد بود؟
فقلتُ: یارَسولَ‏اللّه! هذا مِن مَواطِن‏الصَّبر و لکن من مواطن البُشری وَالشُّکر.
سپس گفتم: یا رسول‏اللّه! این مورد، از مصادیق صبر نیست، بلکه از موارد بشارت و سپاس است.
بر این اساس، ملاحظه می‏کنید وقتی ضربت شمشیر زهرآلود ابن‏ملجم بر فرق سر امیرمؤمنان‏علیه السلام قرار می‏گیرد، می‏فرماید: «فُزتُ بربّ‏الکَعبه» یعنی به خدای کعبه رستگار شدم.
حافظ شیرین سخن هم زیبا گفته است:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی‏خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلّی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من شروه این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‏ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
رزمندگان ما هم به مولایشان اقتدا کردند و بر اساس ایمان و عشق عمیق خود به خدا، همواره آرزوی شهادت و لقای او را داشتند. هیجان عشق و اشتیاق لقای حقّ، گاهی به جایی می‏رسید که دلدادگان، توان کتمان کردن آن را از دست می‏دادند و بی‏صبرانه به میدان نبرد می‏شتافتند.
ما در تاریخ اسلام داستان «عمروبن جموح» را داریم که وقتی جنگ «احد» آغاز شد، همه مجاهدان و یاران رسول خداصلی الله علیه وآله آماده نبرد شدند. «عمروبن جموح» که پیرمردی ناتوان بود، با پای لنگ در صحنه اعزام حاضر می‏شود. فرزندان و خویشانش او را از جهاد منع می‏کنند، ولی او همچنان بر جهاد پافشاری می‏کند؛ تا این که ایشان را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله می‏برند تا مگر آن حضرت او را منصرف کند. وقتی رسول خداصلی الله علیه وآله شور و اشتیاق «عمرو» را دید، به فرزندانش فرمود: »مانع او نشوید، زیرا او اشتیاق شدیدی به جهاد دارد، شاید خداوند نعمت شهادت را نصیبش کرده باشد».
«عمروبن جموح» خوشحال و خندان آماده جهاد شد و هنگامی که از شهر بیرون آمد، چنین دعا می‏کرد:
اَللَّهُمَّ ارْزقُنی الشَّهادَةَ وَلا تَرُدُّنی اِلی اهْلی
خداوندا! شهادت را روزی من کن و مرا به خانواده‏ام باز مگردان.
یک مدافع مسلمان می‏داند که هدف از جهاد، اعتلای کلمه حق در جهان است و پاداش این مجاهدت، جلب رضای خدا و بهشت جاویدان است. لذا اگر بر دشمن پیروز گردد، به سعادت و پاداش بزرگی دست یافته است و اگر شهید شود، به جوار رحمت حق نایل خواهد آمد؛ یعنی در هر دو صورت، پیروزی و سعادت نصیب او خواهد شد. روشن است که چنین منطقی، شکست‏ناپذیر است و پیروزی مجاهدان و شکست دشمنان را رقم می‏زند.
قرآن کریم نیز با تعبیری زیبا از روحیه شهادت‏طلبی، آن را هنر مردانی می‏داند که زندگی آخرت و رضایت و خشنودی حق تعالی را بر زندگی محدود ناپایدار دنیا برگزیدند:
فلْیُقاتِلْ فی سَبیلِ‏اللَّهِ‏الَّذینَ یَشْروُن‏الْحَیوةَالدُّنیا بِالأخِرَةِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فی سَبیلِ‏اللّهِ فَیُقْتَلْ اَوْیَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْراً عَظیماً
کسانی که حیات دنیا را با آخرت معامله می‏کنند، باید در راه خدا بجنگند و کسی که در راه خدا می‏جنگد، کشته شود یا پیروز شود، بزودی پاداش عظیمی به او عنایت خواهیم کرد.
امام راحل‏قدس سره نیز با بهره‏گیری از این منطق مقدس و جاودانه، یک ملّت را به صحنه معامله با خدا آوردند؛ به ویژه در دوران دفاع مقدس این منطق را اتکای اندیشه جوانان غیور و با اخلاص قرار دادند؛ به طوری که همه آحاد ملّت با آشنایی به مکتب سرخ شهادت، رمز بقا و حیات ابدی را دریافته، صحنه‏های نبرد را سیل‏آسا پر کردند و برای جانفشانی در راه اسلام و قرآن سر از پا نمی‏شناختند.
امام راحل‏قدس سره با استناد به همین روحیه، خطاب به دشمنان انقلاب اسلامی فرمودند:
«این کوردلان نمی‏بینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی ملّت متعهد به اسلام و کشور، مصمم‏تر و در صحنه حاضرترند؟ اینان پس از بمباران شهرها در جنوب و غرب و قتل عام‏های فجیع مردم بی‏پناه، فریاد جنگ جنگ تا پیروزی را نشنیدند که ملّت وفادار، شهادت را در راه خداوند با آغوش باز پذیرا هستند؟»
امام راحل‏قدس سره با اشاعه فرهنگ شهادت‏طلبی در مقابل زرق و برق سلاح‏های مدرن و تجهیزات موشکی دشمنان اسلام، به خلق استراتژی روشنی دست زدند و شکست ناپذیری آن را طی هشت سال دفاع مقدس به اثبات رسانیدند. بدیهی است منطقی که در آن مرگ و حیات، هر دو به منزله پیروزی است، هرگز شکست نمی‏پذیرد.
«اگر ما نایل بشویم به فوز شهادت، باکی از این نداریم که در این دریای پرخروش عالم شکست بخوریم؛ شکست صوری، یا پیروز بشویم؛ پیروزی صوری. اگر ما در آن مرحله از سیری که داریم، پیروز از کار درآییم، مرگ ما پیروزی است و حیات ما نیز پیروزی است.»
مصادیق ایثار در جبهه ‏ها
اینک نمونه‏هایی از ایثار و شهادت‏طلبی رزمندگان و شهیدان را با هم مرور می‏کنیم.
شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر 27 محمّد رسول‏اللَّه بود. وقتی برادرش حسین شهید شد، برای شرکت در مراسم تشییع او به تهران رفت، ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه برگشت. وقتی به سیّد گفتیم که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می‏ماندی و بعد برمی‏گشتی.
در جواب گفت: «گفته‏ام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگه دارند» و هنوز ده روز از شهادت برادرش نگذشته بود که محمدرضا نیز در همان عملیات به او ملحق شد. او تا هنگام شهادت یازده بار مجروح شده بود.
در اولین روز عملیات والفجر هشت، شهید «نعمت‏اللَّه جعفری» در حال شناسایی مواضع دشمن، از ناحیه کتف به شدت مجروح شد و با سختی و علیرغم میل وی، او را به عقب منتقل کردیم تا معالجه شود، ولی با یک پانسمان، مجدداً به منطقه آمد و قصد اعزام به خط را داشت. چند نفری بسیج شدیم تا او را از رفتن به خط منصرف کنیم. او را روانه اصفهان کردیم تا معالجه و درمان شود و پس از بهبود به منطقه باز گردد. چند روز بعد متوجه شدیم که او تعدادی از برادران را به هورهای اطراف برده است و با کتف مجروح به آن‏ها غواصی و بلم‏رانی یاد می‏دهد. او در عملیات بعدی میهمان خدا شد.
عملیات بیت‏ المقدس 7، در تابستان و در منطقه جنوب انجام شد و هوای بسیار گرم جنوب، تشنگی شدیدی را به بچه‏ها تحمیل می‏کرد. لب‏های خشکیده و ترک خورده بچه‏ها به سختی تکان می‏خورد و آب، آب می‏گفتند، ولی کسی نمی‏توانست برای آن‏ها کاری انجام دهد، چون قمقمه‏ها از شب گذشته خالی شده بود.
در این شرایط، شهید «علی اربابی» فرمانده گردان، مثل حضرت ابوالفضل‏علیه السلام برای تهیه آب تلاش می‏کرد تا این که زیر آتش پرحجم دشمن، قدری آب تهیه کرد و به تمامی بچه‏ها داد، ولی خود او مثل حضرت ابوالفضل به آب لب نزد و با لب تشنه به شهادت رسید.
پیرمردی در دیده‏بانی توپخانه از من پرسید: کربلا کجاست؟ و من سوی کربلای حسین را به او نشان دادم. پیرمرد با حالت خاصی رو به کربلا کرد و با مولایش حسین‏علیه السلام سخن گفت؛ سخنی که هر چه بود، رایحه دل‏انگیزی می‏پراکنید و عطر شهادت با خود داشت.
فردای آن روز پیکری غرق به خون دیدم که به شهید حاج‏اسماعیل شیخی تعلق داشت. این همان پیرمردی بود که سوی حسین‏علیه السلام را سراغ می‏گرفت.
به راستی مقصد همین جاست. آیا من راه را می‏دانستم یا این پیرها؟ من راه را نشان دادم، اما پیر به مقصد رسید.
اگر لذّت ترک لذّت بدانی
دگر لذّت نفس لذّت نخوانی
لذّت گمنامی، لذّتی است پایدار؛ چرا که در امتداد هدف بلندی قرار دارد، اما شهرت تا چه پایه ماندگار است و چه هدفی را جست و جو می‏کند؟
من در جریان جنگ کسی را دیدم که آخرین حدِ تصور گمنامی را آرزو می‏کرد. طبق دستور فرماندهی توپخانه، توپ‏ها را همراه کلیه امکانات به موضع جدید در شهر فاو انتقال دادیم. نیروها همگی تلاش می‏کردند تا هر چه سریع‏تر آتشبار را برای شلیک آماده کنند، اما تلاش برادر مجتبی شمس، بیش از سایرین بود. حال عجیبی داشت. شب از نیمه گذشته بود که شمس گفت: »مایلم امشب تا صبح برایت حرف بزنم. آن شب را هرگز فراموش نمی‏کنم. شب، شبِ حرف‏های قشنگ بود.
او گفت: «من عاشق شهادتم، دوست دارم به گونه‏ای شهید بشوم که هیچ گونه اثری از من باقی نماند، من دوست دارم گمنام بمانم و امیدوارم که مورد لطف و بخشش خداوند واقع شوم» شگفتا! می‏خواست که از او هیچ نماند. او سرانجام به آرزوی دیرینه‏اش نایل آمد؛ آن گونه که اثری از وی باقی نماند.
در عملیات کربلای 5، امدادگر بودم. در همین عملیات دو مجروح را دیدم که بر زمین افتاده بودند. بالای سر یکی از آن‏ها رفتم که هفت ترکش خورده بود. خواستم زخم‏هایش را ببندم که دیدم با چشمانش به برادر مجروح دیگری اشاره می‏کند و منظورش این است که برو به او برس. وقتی بالای سر برادر مجروح دیگر رفتم او نیز گفت: «اوّل جراحات برادرم را ببند و بعد زخم مرا».
مانده بودم چه کنم... عاقبت به سوی برادر اول که جراحات بیشتری داشت رفتم و زخم‏هایش را بستم. وقتی کارم به پایان رسید، متوجه شدم که مجروح دیگر به شهادت رسیده است.
عراقی‏ها طی یک تفتیش در اردوگاه، یک کُلت پیدا کرده بودند. آن‏ها دسته دسته بچه‏ها را می‏بردند و شکنجه می‏کردند تا از جریان اطلاع پیدا کنند، اما به نتیجه‏ای نرسیده بودند، به همین دلیل هر روز عده‏ای را می‏بردند تا موضوع روشن شود. وقتی آزار و اذیت عراقی‏ها شدت گرفت، یعقوب که از جریان اسلحه خبر نداشت، برای نجات بچه‏ها از شر عراقی‏ها، خودش را به عنوان صاحب اسلحه معرفی می‏کند تا بهانه را از دست عراقی‏ها بگیرد. آن کافرها هم او را می‏برند به اتاق ویژه و آن قدر شکنجه می‏دهند تا این که یعقوب به شهادت می‏رسد.
کنار پل نشسته بودیم. غرق فکر بودیم و سکوت. حاجی سکوت را شکست: «دیشب خواب دیدم میررضی زیر یک درخت سرسبز و با طراوت نشسته، منتظر من بود».
با بغضی در گلو نگاهش کردم و گفتم: «نه حاجی! حرف از رفتن نزن».
گفت: «نه می‏دانم، که او منتظر من است، باید بروم».
گفتم: «خب، من هم خواب خیلی‏ها را می‏بینم».
تازه از بیمارستان آمده بود، دست‏هایش درد شدیدی داشت. پنجه‏هایش را در جیبش فرو کرد و با حالت خاصی، در حالی که چشم‏هایش عمق آب‏ها را می‏کاوید، گفت: «نه، این فرق دارد، من باید بروم. قبول کن، این فرق دارد، میررضی منتظرم است.»
رفته بودیم برای عملیات، که با مانع سیم‏خاردار برخورد کردیم و نتوانستیم معبر را باز کنیم، با تمام این اوضاع و احوال، عملیات می‏بایست انجام می‏شد. مسؤول دسته، برادران را جمع کرد و نظرخواهی کرد و به این نتیجه رسید که یک یا دو نفر باید روی سیم‏خاردار بخوابند و دیگران از روی او رد شوند. همه برادران رزمنده برای خوابیدن بر روی سیم‏خاردار داوطلب شدند،و مسؤولشان 2 نفر را انتخاب کرد. آن دو نفر به جای این که به پشت بر روی سیم‏خاردار بخوابند تا درد کمتری بکشند، با صورت بر روی سیم‏ها خوابیدند. وقتی از آن‏ها سؤال کردند که چرا به صورت، روی سیم‏خاردار خوابیده ‏اند؟ گفتند: برای این که بچه‏ها نگاهشان به صورتمان نیفتد تا خجالت بکشند.
وقتی که همه رزمندگان رد شدند، تکه‏های گوشت آن برادران را از لای سیم‏خاردار در می‏آوردند. اللَّه‏اکبر!
طلبه شهید، قهرمان گریوانی در سال 65 به ما حوزویان پیوست، بعد به جبهه رفت. در چندین عملیات شرکت کرد. یک بار گفت: «من دوست دارم در عملیات شرکت کنم و نهایت تلاشم را در پیروزی لشکر اسلام به کار بگیرم و دست آخر مثل امام حسین‏علیه السلام به شهادت برسم؛ به گونه‏ای که بدنم توی آفتاب داغ بماند و پاره‏هایش را کسی نتواند جمع کند، مگر خود آقا!»
بعد ازعملیات کربلای 5، خبر شهادت و مفقود الجسد شدن «قهرمان» به من رسید؛ بعداً جنازه‏اش پیدا شد. گلوله توپی بالاتنه‏اش را به کلی برده بود و باقیمانده جسدش را از روی پلاکی که به کمر بسته بود و مُهر و تسبیحی که در جیب داشت و بند پوتینی که همیشه سفید انتخاب می‏کرد، شناختند.
صالی، یکی از قهرمانان خونین‏شهر بود؛ کسی بود که با تن لخت به سوی تانک‏های عراقی آر. پی. جی شلیک می‏کرد. وقتی به او گفتیم: تو چرا پیراهنت را درمی‏آوری و با پای برهنه به سوی تانک‏های عراقی شلیک می‏کنی؟
گفت: «نمی‏دانم؛ وقتی دارم می‏جنگم، مثل این که دارم پرواز می‏کنم؛ این لباس‏ها به تن من خیلی سنگینی می‏کند».
«صالی» از میان یکایک کوچه‏ها عبور می‏کرد، از بالای پشت بام‏ها خودش را به نزدیک‏ترین کوچه‏ای که تانک عراقی بود می‏رساند و به طور ناگهانی مقابل تانک عراقی ظاهر می‏شد و در 12 متری می‏نشست و گلوله آر.پی. جی را شلیک می‏کرد، با همان تن لُخت، و بعد از این که تانک در شعله می‏سوخت، او به شکرگزاری، زمین را سجده می‏کرد.
آن روزها که سردشت بودیم، حاج رسول فیروز بخت، غالب اوقات می‏گفت: «حاج‏آقا! شب ما رو بیدار کن!» او بلند می‏شد نماز می‏خواند و دعا می‏کرد. مناجات‏هایش در حال گریه بود. از بس که مبهوت صداقتش بودم، چندین دفعه با او خداحافظی کردم. هر بار که می‏رفت، احتمال شهادتش بود. اما آن شبی که برای عملیات می‏رفت، همراه معاون گردان بود. همراه او که در عملیات عاشورای 3، وقتی در کنار سیم‏های خاردار تیر می‏خورد و می‏فهمد که «سیم‏چین» با خود ندارد، خود را روی سیم‏های خاردار می‏اندازد و فریاد کنان از بچه‏ها می‏خواهد که از روی او عبور کنند تا عملیات متوقف نشود.
شب‏های عملیات، مکرر اتفاق می‏افتاد که در حین پیشروی در معبر، رزمندگان به میدان مین برخورد می‏کردند که یا کاملاً خنثی نشده و یا قابل پیش‏بینی نبوده است.
به هرحال در این معبرها مانده بودند که چه کنند که ناگاه یکی از برادران عزیز روحانی که هم وظیفه ارشاد بچه‏های گردان را داشت و هم پیشاپیش آن‏ها حرکت می‏کرد، گفت: «بچّه‏ها! شما رو قسم میدم که من روی این سیم‏خاردار می‏خوابم و شما به سرعت از روی من رد بشین».
و بعد منتظر جواب نماند و خود را روی سیم‏خاردارها انداخت و فشار و تیزی آن‏ها را به بدن خویش خرید. بچه‏ها ابتدا نمی‏رفتند، حداقل می‏خواستند یکی از خودشان این کار را بکند، ولی حاج‏آقای روحانی که به صورت، روی سیم‏خاردار خوابیده بود، بچه‏ها را قسم می‏داد که وقت را تلف نکنید و تعارف نکنید و از روی من عبور کنید. بیش از شصت و هشت نفر از بچه‏ها بدین ترتیب از روی بدن این عزیز گذشتند و به پیشروی خود به سوی دشمن ادامه دادند. این ایثارگری نقش بسیار مهمی در کسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نیروهای بعثی داشت.
7. صبر و مقاومت
صبر یعنی تحمل سختی‏ها و دشواری‏ها به منظور رسیدن به اهداف و آرمان‏های مقدس. لازمه این صبر، زبان به شکایت نگشودن و بی‏تابی نکردن، و در عین حال توفیق پیروزی و رهایی از سختی‏ها را از خدای متعال خواستار شدن است؛ چنان که خدای متعال در قرآن کریم می‏فرماید:
وَاصبِر وَ ما صَبرَکَ اِلاّ بِاللّه
صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد.
بنابراین، صبر به معنای سکوت و دست روی دست گذاشتن نیست، بلکه جوهر مقاومت است، و مقاومت هم باید با تدبیر و دوراندیشی همراه باشد؛ همان طور خدای متعال در قرآن کریم می‏فرماید از نماز و صبر طلب یاری کنید:
استَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة اِنَّ اللَّهَ مَعَ‏الصَّابِرین
از صبر و نماز طلب یاری کنید که خدا با صابرین است.
بدین ترتیب، بی‏صبری و جزع و بی‏تابی، نه تنها ضد صبر است، بلکه بنیان پایداری و استقامت را ویران می‏کند، لذا مولای متقیان علی‏علیه السلام به اشعث می‏فرمایند:
إن صَبَرت جری عَلَیکَ القَدر و انت مأجور و إن جَزَعَت جری عَلَیک القَدر و أنت مأزور
اگر صبر و خویشتنداری را پیشه خود سازی، آنچه که مقدرّ است، تحقق می‏یابد و تو پاداش صبر خود را به دست خواهی آورد. اگر جزع و بی‏تابی کنی، آنچه که مقرّر است، تحقق می‏یابد؛ در حالی که گناه را برای خودت دست و پا کرده‏ای.
پس آسایش و عافیت، در سخن‏ها و دشواری‏های روزگار پنهان است و کلید موفقیت و سعادتمندی، صبر است. به قول سعدی:
نگفتم روزه بسیاری نپاید /  ریاضت بگذرد سختی سرآید
پس از دشواری آسانی است ناچار / ولیکن آدمی را صبر باید
مقاومت رزمندگان در دوران حماسی هشت سال دفاع مقدس، تحقق عینی آیات و روایاتی است که صبر و استقامت را به مؤمنان سفارش می‏کند؛ به طوری که در دریای مشکلات و دشواری‏ها و طوفان سهمگین حوادثی که دشمنان اسلام و قرآن آفریدند، قهرمانانه شنا کردند و درس پایداری و صلابت را به نحو احسن فرا گرفتند و حاصل آن رنج‏ها، گنج بیداری و صیقل دادن فطرت خداجویی بوده است و همچنین گوهر حق را در دریای صبر صید کردند؛ چرا که خدای متعال، حق را با صبر و پایداری عجین کرده است:
وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر
به قول مولوی:
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
اینک بر ما واماندگان از قافله ایثار و شهادت است که دفتر صبر و مقاومت رزمندگان و شهیدان دفاع مقدس را عاشقانه مطالعه کنیم و از حماسه و ایثار آن‏ها که در پرتو صبر و استقامت دینی آفریده شد، متواضعانه درس بگیریم و آن را الگوی راهی قرار دهیم که فقط برای ارزش‏ها و دستاوردهای خون شهیدان بدان راه دعوت شده‏ایم، و یقین بدانیم که اگر از آن همه تجارب حیرت‏انگیز عبرت نگیریم، پند و اندرز دیگران در ما اثری نخواهد داشت؛ چرا که مولای متقیان علی‏علیه السلام در این باره فرمودند:
وَ مَن لَم یَنفَعهُ بِالبَلاء وَ التَّجارب لَم یَنفَع شبی من العظمة
کسی که سختی‏ها و تجارب گذشته، او را بیدار نکند، پند و اندرز، وی را سودی نبخشد.
امّا افسوس که به قول سعدی:
نصیحت همه عالم چو باد در قفس است
به گوش مردم ناتوان چو آب در غربال
مصادیق صبر و مقاومت در جبهه ‏ها
اینک از خدای متعال می‏خواهیم که به ما توفیق درک مقامات معنوی رزمندگان و شهیدان را عنایت فرماید. با این امید، در این جا به نمونه‏هایی از صبر و مقاومت آنان می‏پردازیم؛ باشد که با بهره‏مندی از برکات و رشحات آن عزیزان، مشمول شفاعت شهیدان واقع شویم.
در کردستان دو گروه ضربت با هم بودیم. شهید نوروز نظری بی‏سیم چی گروه بود. او از ناحیه پا مجروح شد و ما خواستیم او را به عقبه منتقل کنیم. ما بر این کار اصرار می‏کردیم و او رضایت نمی‏داد منطقه را ترک کند. او با بدنی مجروح به مقاومت تحسین برانگیز خود ادامه داد. عراقی‏ها وقتی مقاومت قهرمانانه شهید نظری را دیدند، به شدت عصبانی شدند و به محض دسترسی به او، به هر دو چشمش تیر خلاصی زدند؛ چشم‏هایی که بارها به شوق شهادت گریسته بود.
در محوطه اردوگاه قدم می‏زدم و دنیای تنگ و تاریک اسارت را با خاطرات اندوهبار و رنج‏آور آن دوران سخت مرور می‏کردم.
در همین هنگام یکی از برادران را دیدم که لب‏هایش زخمی و خونی بود. از او پرسیدم چرا لب‏هایت خونی است؟
در جوابم گفت: «یکی از دژبان‏ها با گرفتن بهانه‏ای کتکم زد و من چون می‏دانستم آن ابلیس علاوه بر آن که قصد آزار و اذیت را دارد، سعی می‏کند تا به این طریق آه و ناله‏ام را بلند کند، به همین دلیل لب‏هایم را گاز گرفتم تا حسرت یک آه را هم بر دل او بگذارم؛ گر چه می‏دانستم که این کار عصبانیت او را افزون‏تر خواهد کرد!
نگهبان رفت و بعد از مدتی کبابی را که داخل بشقاب پهن شده بود آورد و جلوی من گذاشت. بعد از 22 روز گرسنگی، عطر کباب اشتها را تحریک می‏کرد. مسؤول آن جا گفت: »بخور، گرسنه هستی بخور تا بعد با هم صبحت کنیم».
گفتم: «من ترجیح می‏دهم اول صحبت‏ها را بکنیم، بعد ببینم آیا به نتیجه‏ای می‏رسیم یا نه، سپس تصمیم بگیرم که اعتصاب غذا را بشکنم یا
نه».
... بالاخره به نتیجه‏ ای نرسیدیم و من به اعتصاب غذا ادامه دادم.

 نسخه قابل چاپ    ارسال این صفحه به دوستان
تاریخ و زمان انتشار: یک شنبه 24 شهریور 1392
تهیه و تنظیم: عبدالله خدمتگزار
منبع : پایگاه فرهنگی اجتماعی شفیق فکه
ارسال نظر:
 
عنوان  
رایانامه  
متن نظر  
کد امنیتی = ۱۵ + ۳