|
|
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا بهترین کاری را که در شب آخر عمر به یاران و فرزندانش توصیه میکند، دعا و نیایش و خلوت کردن با خدای متعال است. عاشوراییان پس از فرمایش امام حسین علیه السلام هر یک در گوشهای از خیمهگاه سر بر سجده نهاده، با معبود خود به راز و نیاز پرداختند، و تضرع و زاری و نیایش عارفانه آنها، توجه فرشتگان و عرشیان را به خود جلب کرد؛ به گونهای که با حیرت، برای تماشای آنان در صحرای کربلا فرود آمدند: روح را امشب نوازش لازم است تا سحر ذکر و نیایش لازم است هر کسی در خیمهاش خلوت کند با خدا از روی دل صحبت کند با دعا دل را دهید آرایشی تا نماند هیچ در آن ناخوشی بعد از آن رفتند درون خیمهها هر کسی با ذوق و شوق و اشتها آن شب از شور مناجات حسین آمدند لاهوتیان با شور و شین در تردد انبیاء و اولیاء بودند آن شب از خدا تا کربلا جبرئیل آمد با خیل ملک با خود آورد ساکنان نُه فلک وام خواه شور آن شب گشتهاند عاشق تسبیح زینب گشتهاند همین صحنه زیبا و دلانگیز را رزمندگان ما در شبهای عملیات به نمایش میگذاشتند؛ به طوری که آتش فراق و سوز وصال، آنان را از خود بیخود میکرد. فریاد تکبیر، یاعلی، یازهرا، یاحسین و یامهدی آنان، زلزله در ارکان عرش و فرش میافکند؛ گویی در آن لحظات چیزی برای آنها دشوارتر از آتش فراق یار نبود. به قول فروغ بسطامی: عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است اینک به نمونههایی از دعا و توسل رزمندگان توجه نمایید. مرحله دوم عملیّات فتح خرمشهر بود که پرس و جو کنان و با عوض کردن چند ماشین، بالاخره موفق شدم خودم را به مقر لشکر برسانم. همین که پایم را به مقر گذاشتم، یکباره تمام خستگیهایم را فراموش کردم. بچّهها مشغول خواندن دعای توسل بودند و اشک شوق میریختند. بیشک، عدّهای از آنها بیش از چند ساعتی دیگر میهمان این دنیا نبودند. من هم در گوشهای از آن جمع جا گرفتم. وقتی دعای توسل تمام شد، بچّهها با چشمانی که از شدت گریه سرخ شده بود، خود را آماده حرکت کردند. شب قبل از عملیات، بچهها تصمیم داشتند بیرون چادرها دعای توسل راه بیندازند. دشت را حال و هوایی خاص در برگرفته بود. قرار بر این شد که از جمع بچهها، هر کسی به انتخاب خودش، یک قسمت از دعا را قرائت کند و به یکی از ائمه اطهارعلیهم السلام توسل بجوید. دعا آغاز شد. از میان بر و بچههای دسته که نزدیک به چهل، پنجاه نفر میشدند، چهارده نفر به اختیار به چهارده معصوم متوسل شدند. یکی دو روز بعد، عملیات آغاز شد و عجیب اینجاست که هر چهارده نفری که آن شب دعا را برگزار کرده بودند، به مقام شهادت نایل آمدند. چند شبی از اسارتمان میگذشت و ما را در سالنی واقع در شهر بصره محبوس کرده بودند. پس از به جای آوردن نماز مغرب، برق سالن قطع شد و در آن فضای تاریک و حزنانگیز، در آن سیاهی ظلمت، دلهایمان عجیب گرفته بود و غم سنگینی را احساس میکردیم. یکی از برادران شروع به خواندن دعای توسّل کرد و پس از آن زار زار گریستیم. جوّ روحانی و ملکوتی عجیبی بر سالن حاکم شده بود که ناگاه یکی از نگهبانان عراقی در سالن که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، در همان حال که گریه میکرد، با عصبانیت تمام عکس صدام را از دیوار کند، آن را ریزریز کرد و داخل سطل آشغال ریخت. 6. ایثار و شهادت طلبی ایثار به معنای برگزیدن نیاز دیگران بر خود است. چنانکه قرآن کریم میفرماید: و یؤثرون علی أنفسهم و لوکان بهم خصاصة. اما در خصوص رزمندگان اسلام، ایثار به معنای برگزیدن شهادت به عنوان خلعت عزّت و سعادت دنیا و آخرت است. شهادتی که شهد آن شوق لقای پروردگار است. واژگان ایثار و شهادتطلبی و آن چنان با افکار و اندیشههای رزمندگان ما آمیخته شد که گویی عزّت و شهرت آنها با نام و یاد شهیدان جاودانه شده است. واقعیت امر جز این نبود که اگر جوانان پرشور و علاقمند به حضور در جبههها، انگیزه شهادتطلبی و شوق وصال جانان را نداشتند، هرگز حاضر نبودند آن همه فداکاری و ایثار کنند، و این عشق و ایثار را از مولای خود امیرالمؤمنین علیعلیه السلام به ارث بردند که فرمود: وَاللَّه لَولا رَجائی الشهادةَ عِندَ لِقائی العدّو - ولو قد حَتم لی لقاؤهُ لقرّبت رکابی ثم شخصتُ عنکم فلا أطلبکم به خدا سوگند، اگر عشق به مقام شهادت و لقای حق نبود، اصلاً به جنگ با دشمن نمیپرداختم و از شما جدا میشدم. وصف حال رزمندگان ما همانند مولایشان این گونه بوده است؛ اگر چه همه دنیای استکبار را در مقابل خود میدیدند، امّا عشق به لقای دوست و وصال یار، آنها را در اوج ایثار و از خودگذشتگی قرار داده بود؛ به طوری که لسان مقامشان این شعر ابوسعید ابوالخیر است که گفت: اندر همه دشت خاوران سنگین نیست کس با من و روزگار من جنگی نیست با لطف و نوازش وصال تو مرا در دادن صدهزار جان ننگی نیست بارها از لسان مبارک حضرت امام خمینیقدس سره شنیدیم که فرمود جوانان از من میخواهند دعا کنم که خداوند شهادت را نصیب آنان کند. این روحیه در واقع از الطاف خفیه الهی بود که جوانان ما را یکباره متحوّل کرد تا در آرزوی شهادت همه چیز را در طبق اخلاص نهند و به محبوب دل آرام خود تقدیم کنند. شهادت، غایت مقصود اولیای الهی و حتی اهل بیتعلیهم السلام است؛ به طوری که مولای متقیانعلیه السلام بارها از خدای متعال شهادت را تقاضا میکند و حتی بهترین آرزو و آمال خود را شهادت معرفی مینماید و میفرماید: روزی به پیامبر خداصلی الله علیه وآله گفتم در نبرد اُحد به من وعده شهادت داده بودی، لکن هنوز تحقق نیافته است. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: وقتی که آن روز فرا رسد، صبر تو چگونه خواهد بود؟ فقلتُ: یارَسولَاللّه! هذا مِن مَواطِنالصَّبر و لکن من مواطن البُشری وَالشُّکر. سپس گفتم: یا رسولاللّه! این مورد، از مصادیق صبر نیست، بلکه از موارد بشارت و سپاس است. بر این اساس، ملاحظه میکنید وقتی ضربت شمشیر زهرآلود ابنملجم بر فرق سر امیرمؤمنانعلیه السلام قرار میگیرد، میفرماید: «فُزتُ بربّالکَعبه» یعنی به خدای کعبه رستگار شدم. حافظ شیرین سخن هم زیبا گفته است: دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند هاتف آن روز به من شروه این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند رزمندگان ما هم به مولایشان اقتدا کردند و بر اساس ایمان و عشق عمیق خود به خدا، همواره آرزوی شهادت و لقای او را داشتند. هیجان عشق و اشتیاق لقای حقّ، گاهی به جایی میرسید که دلدادگان، توان کتمان کردن آن را از دست میدادند و بیصبرانه به میدان نبرد میشتافتند. ما در تاریخ اسلام داستان «عمروبن جموح» را داریم که وقتی جنگ «احد» آغاز شد، همه مجاهدان و یاران رسول خداصلی الله علیه وآله آماده نبرد شدند. «عمروبن جموح» که پیرمردی ناتوان بود، با پای لنگ در صحنه اعزام حاضر میشود. فرزندان و خویشانش او را از جهاد منع میکنند، ولی او همچنان بر جهاد پافشاری میکند؛ تا این که ایشان را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله میبرند تا مگر آن حضرت او را منصرف کند. وقتی رسول خداصلی الله علیه وآله شور و اشتیاق «عمرو» را دید، به فرزندانش فرمود: »مانع او نشوید، زیرا او اشتیاق شدیدی به جهاد دارد، شاید خداوند نعمت شهادت را نصیبش کرده باشد». «عمروبن جموح» خوشحال و خندان آماده جهاد شد و هنگامی که از شهر بیرون آمد، چنین دعا میکرد: اَللَّهُمَّ ارْزقُنی الشَّهادَةَ وَلا تَرُدُّنی اِلی اهْلی خداوندا! شهادت را روزی من کن و مرا به خانوادهام باز مگردان. یک مدافع مسلمان میداند که هدف از جهاد، اعتلای کلمه حق در جهان است و پاداش این مجاهدت، جلب رضای خدا و بهشت جاویدان است. لذا اگر بر دشمن پیروز گردد، به سعادت و پاداش بزرگی دست یافته است و اگر شهید شود، به جوار رحمت حق نایل خواهد آمد؛ یعنی در هر دو صورت، پیروزی و سعادت نصیب او خواهد شد. روشن است که چنین منطقی، شکستناپذیر است و پیروزی مجاهدان و شکست دشمنان را رقم میزند. قرآن کریم نیز با تعبیری زیبا از روحیه شهادتطلبی، آن را هنر مردانی میداند که زندگی آخرت و رضایت و خشنودی حق تعالی را بر زندگی محدود ناپایدار دنیا برگزیدند: فلْیُقاتِلْ فی سَبیلِاللَّهِالَّذینَ یَشْروُنالْحَیوةَالدُّنیا بِالأخِرَةِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فی سَبیلِاللّهِ فَیُقْتَلْ اَوْیَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْراً عَظیماً کسانی که حیات دنیا را با آخرت معامله میکنند، باید در راه خدا بجنگند و کسی که در راه خدا میجنگد، کشته شود یا پیروز شود، بزودی پاداش عظیمی به او عنایت خواهیم کرد. امام راحلقدس سره نیز با بهرهگیری از این منطق مقدس و جاودانه، یک ملّت را به صحنه معامله با خدا آوردند؛ به ویژه در دوران دفاع مقدس این منطق را اتکای اندیشه جوانان غیور و با اخلاص قرار دادند؛ به طوری که همه آحاد ملّت با آشنایی به مکتب سرخ شهادت، رمز بقا و حیات ابدی را دریافته، صحنههای نبرد را سیلآسا پر کردند و برای جانفشانی در راه اسلام و قرآن سر از پا نمیشناختند. امام راحلقدس سره با استناد به همین روحیه، خطاب به دشمنان انقلاب اسلامی فرمودند: «این کوردلان نمیبینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی ملّت متعهد به اسلام و کشور، مصممتر و در صحنه حاضرترند؟ اینان پس از بمباران شهرها در جنوب و غرب و قتل عامهای فجیع مردم بیپناه، فریاد جنگ جنگ تا پیروزی را نشنیدند که ملّت وفادار، شهادت را در راه خداوند با آغوش باز پذیرا هستند؟» امام راحلقدس سره با اشاعه فرهنگ شهادتطلبی در مقابل زرق و برق سلاحهای مدرن و تجهیزات موشکی دشمنان اسلام، به خلق استراتژی روشنی دست زدند و شکست ناپذیری آن را طی هشت سال دفاع مقدس به اثبات رسانیدند. بدیهی است منطقی که در آن مرگ و حیات، هر دو به منزله پیروزی است، هرگز شکست نمیپذیرد. «اگر ما نایل بشویم به فوز شهادت، باکی از این نداریم که در این دریای پرخروش عالم شکست بخوریم؛ شکست صوری، یا پیروز بشویم؛ پیروزی صوری. اگر ما در آن مرحله از سیری که داریم، پیروز از کار درآییم، مرگ ما پیروزی است و حیات ما نیز پیروزی است.» مصادیق ایثار در جبهه ها اینک نمونههایی از ایثار و شهادتطلبی رزمندگان و شهیدان را با هم مرور میکنیم. شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر 27 محمّد رسولاللَّه بود. وقتی برادرش حسین شهید شد، برای شرکت در مراسم تشییع او به تهران رفت، ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه برگشت. وقتی به سیّد گفتیم که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی. در جواب گفت: «گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگه دارند» و هنوز ده روز از شهادت برادرش نگذشته بود که محمدرضا نیز در همان عملیات به او ملحق شد. او تا هنگام شهادت یازده بار مجروح شده بود. در اولین روز عملیات والفجر هشت، شهید «نعمتاللَّه جعفری» در حال شناسایی مواضع دشمن، از ناحیه کتف به شدت مجروح شد و با سختی و علیرغم میل وی، او را به عقب منتقل کردیم تا معالجه شود، ولی با یک پانسمان، مجدداً به منطقه آمد و قصد اعزام به خط را داشت. چند نفری بسیج شدیم تا او را از رفتن به خط منصرف کنیم. او را روانه اصفهان کردیم تا معالجه و درمان شود و پس از بهبود به منطقه باز گردد. چند روز بعد متوجه شدیم که او تعدادی از برادران را به هورهای اطراف برده است و با کتف مجروح به آنها غواصی و بلمرانی یاد میدهد. او در عملیات بعدی میهمان خدا شد. عملیات بیت المقدس 7، در تابستان و در منطقه جنوب انجام شد و هوای بسیار گرم جنوب، تشنگی شدیدی را به بچهها تحمیل میکرد. لبهای خشکیده و ترک خورده بچهها به سختی تکان میخورد و آب، آب میگفتند، ولی کسی نمیتوانست برای آنها کاری انجام دهد، چون قمقمهها از شب گذشته خالی شده بود. در این شرایط، شهید «علی اربابی» فرمانده گردان، مثل حضرت ابوالفضلعلیه السلام برای تهیه آب تلاش میکرد تا این که زیر آتش پرحجم دشمن، قدری آب تهیه کرد و به تمامی بچهها داد، ولی خود او مثل حضرت ابوالفضل به آب لب نزد و با لب تشنه به شهادت رسید. پیرمردی در دیدهبانی توپخانه از من پرسید: کربلا کجاست؟ و من سوی کربلای حسین را به او نشان دادم. پیرمرد با حالت خاصی رو به کربلا کرد و با مولایش حسینعلیه السلام سخن گفت؛ سخنی که هر چه بود، رایحه دلانگیزی میپراکنید و عطر شهادت با خود داشت. فردای آن روز پیکری غرق به خون دیدم که به شهید حاجاسماعیل شیخی تعلق داشت. این همان پیرمردی بود که سوی حسینعلیه السلام را سراغ میگرفت. به راستی مقصد همین جاست. آیا من راه را میدانستم یا این پیرها؟ من راه را نشان دادم، اما پیر به مقصد رسید. اگر لذّت ترک لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت نخوانی لذّت گمنامی، لذّتی است پایدار؛ چرا که در امتداد هدف بلندی قرار دارد، اما شهرت تا چه پایه ماندگار است و چه هدفی را جست و جو میکند؟ من در جریان جنگ کسی را دیدم که آخرین حدِ تصور گمنامی را آرزو میکرد. طبق دستور فرماندهی توپخانه، توپها را همراه کلیه امکانات به موضع جدید در شهر فاو انتقال دادیم. نیروها همگی تلاش میکردند تا هر چه سریعتر آتشبار را برای شلیک آماده کنند، اما تلاش برادر مجتبی شمس، بیش از سایرین بود. حال عجیبی داشت. شب از نیمه گذشته بود که شمس گفت: »مایلم امشب تا صبح برایت حرف بزنم. آن شب را هرگز فراموش نمیکنم. شب، شبِ حرفهای قشنگ بود. او گفت: «من عاشق شهادتم، دوست دارم به گونهای شهید بشوم که هیچ گونه اثری از من باقی نماند، من دوست دارم گمنام بمانم و امیدوارم که مورد لطف و بخشش خداوند واقع شوم» شگفتا! میخواست که از او هیچ نماند. او سرانجام به آرزوی دیرینهاش نایل آمد؛ آن گونه که اثری از وی باقی نماند. در عملیات کربلای 5، امدادگر بودم. در همین عملیات دو مجروح را دیدم که بر زمین افتاده بودند. بالای سر یکی از آنها رفتم که هفت ترکش خورده بود. خواستم زخمهایش را ببندم که دیدم با چشمانش به برادر مجروح دیگری اشاره میکند و منظورش این است که برو به او برس. وقتی بالای سر برادر مجروح دیگر رفتم او نیز گفت: «اوّل جراحات برادرم را ببند و بعد زخم مرا». مانده بودم چه کنم... عاقبت به سوی برادر اول که جراحات بیشتری داشت رفتم و زخمهایش را بستم. وقتی کارم به پایان رسید، متوجه شدم که مجروح دیگر به شهادت رسیده است. عراقیها طی یک تفتیش در اردوگاه، یک کُلت پیدا کرده بودند. آنها دسته دسته بچهها را میبردند و شکنجه میکردند تا از جریان اطلاع پیدا کنند، اما به نتیجهای نرسیده بودند، به همین دلیل هر روز عدهای را میبردند تا موضوع روشن شود. وقتی آزار و اذیت عراقیها شدت گرفت، یعقوب که از جریان اسلحه خبر نداشت، برای نجات بچهها از شر عراقیها، خودش را به عنوان صاحب اسلحه معرفی میکند تا بهانه را از دست عراقیها بگیرد. آن کافرها هم او را میبرند به اتاق ویژه و آن قدر شکنجه میدهند تا این که یعقوب به شهادت میرسد. کنار پل نشسته بودیم. غرق فکر بودیم و سکوت. حاجی سکوت را شکست: «دیشب خواب دیدم میررضی زیر یک درخت سرسبز و با طراوت نشسته، منتظر من بود». با بغضی در گلو نگاهش کردم و گفتم: «نه حاجی! حرف از رفتن نزن». گفت: «نه میدانم، که او منتظر من است، باید بروم». گفتم: «خب، من هم خواب خیلیها را میبینم». تازه از بیمارستان آمده بود، دستهایش درد شدیدی داشت. پنجههایش را در جیبش فرو کرد و با حالت خاصی، در حالی که چشمهایش عمق آبها را میکاوید، گفت: «نه، این فرق دارد، من باید بروم. قبول کن، این فرق دارد، میررضی منتظرم است.» رفته بودیم برای عملیات، که با مانع سیمخاردار برخورد کردیم و نتوانستیم معبر را باز کنیم، با تمام این اوضاع و احوال، عملیات میبایست انجام میشد. مسؤول دسته، برادران را جمع کرد و نظرخواهی کرد و به این نتیجه رسید که یک یا دو نفر باید روی سیمخاردار بخوابند و دیگران از روی او رد شوند. همه برادران رزمنده برای خوابیدن بر روی سیمخاردار داوطلب شدند،و مسؤولشان 2 نفر را انتخاب کرد. آن دو نفر به جای این که به پشت بر روی سیمخاردار بخوابند تا درد کمتری بکشند، با صورت بر روی سیمها خوابیدند. وقتی از آنها سؤال کردند که چرا به صورت، روی سیمخاردار خوابیده اند؟ گفتند: برای این که بچهها نگاهشان به صورتمان نیفتد تا خجالت بکشند. وقتی که همه رزمندگان رد شدند، تکههای گوشت آن برادران را از لای سیمخاردار در میآوردند. اللَّهاکبر! طلبه شهید، قهرمان گریوانی در سال 65 به ما حوزویان پیوست، بعد به جبهه رفت. در چندین عملیات شرکت کرد. یک بار گفت: «من دوست دارم در عملیات شرکت کنم و نهایت تلاشم را در پیروزی لشکر اسلام به کار بگیرم و دست آخر مثل امام حسینعلیه السلام به شهادت برسم؛ به گونهای که بدنم توی آفتاب داغ بماند و پارههایش را کسی نتواند جمع کند، مگر خود آقا!» بعد ازعملیات کربلای 5، خبر شهادت و مفقود الجسد شدن «قهرمان» به من رسید؛ بعداً جنازهاش پیدا شد. گلوله توپی بالاتنهاش را به کلی برده بود و باقیمانده جسدش را از روی پلاکی که به کمر بسته بود و مُهر و تسبیحی که در جیب داشت و بند پوتینی که همیشه سفید انتخاب میکرد، شناختند. صالی، یکی از قهرمانان خونینشهر بود؛ کسی بود که با تن لخت به سوی تانکهای عراقی آر. پی. جی شلیک میکرد. وقتی به او گفتیم: تو چرا پیراهنت را درمیآوری و با پای برهنه به سوی تانکهای عراقی شلیک میکنی؟ گفت: «نمیدانم؛ وقتی دارم میجنگم، مثل این که دارم پرواز میکنم؛ این لباسها به تن من خیلی سنگینی میکند». «صالی» از میان یکایک کوچهها عبور میکرد، از بالای پشت بامها خودش را به نزدیکترین کوچهای که تانک عراقی بود میرساند و به طور ناگهانی مقابل تانک عراقی ظاهر میشد و در 12 متری مینشست و گلوله آر.پی. جی را شلیک میکرد، با همان تن لُخت، و بعد از این که تانک در شعله میسوخت، او به شکرگزاری، زمین را سجده میکرد. آن روزها که سردشت بودیم، حاج رسول فیروز بخت، غالب اوقات میگفت: «حاجآقا! شب ما رو بیدار کن!» او بلند میشد نماز میخواند و دعا میکرد. مناجاتهایش در حال گریه بود. از بس که مبهوت صداقتش بودم، چندین دفعه با او خداحافظی کردم. هر بار که میرفت، احتمال شهادتش بود. اما آن شبی که برای عملیات میرفت، همراه معاون گردان بود. همراه او که در عملیات عاشورای 3، وقتی در کنار سیمهای خاردار تیر میخورد و میفهمد که «سیمچین» با خود ندارد، خود را روی سیمهای خاردار میاندازد و فریاد کنان از بچهها میخواهد که از روی او عبور کنند تا عملیات متوقف نشود. شبهای عملیات، مکرر اتفاق میافتاد که در حین پیشروی در معبر، رزمندگان به میدان مین برخورد میکردند که یا کاملاً خنثی نشده و یا قابل پیشبینی نبوده است. به هرحال در این معبرها مانده بودند که چه کنند که ناگاه یکی از برادران عزیز روحانی که هم وظیفه ارشاد بچههای گردان را داشت و هم پیشاپیش آنها حرکت میکرد، گفت: «بچّهها! شما رو قسم میدم که من روی این سیمخاردار میخوابم و شما به سرعت از روی من رد بشین». و بعد منتظر جواب نماند و خود را روی سیمخاردارها انداخت و فشار و تیزی آنها را به بدن خویش خرید. بچهها ابتدا نمیرفتند، حداقل میخواستند یکی از خودشان این کار را بکند، ولی حاجآقای روحانی که به صورت، روی سیمخاردار خوابیده بود، بچهها را قسم میداد که وقت را تلف نکنید و تعارف نکنید و از روی من عبور کنید. بیش از شصت و هشت نفر از بچهها بدین ترتیب از روی بدن این عزیز گذشتند و به پیشروی خود به سوی دشمن ادامه دادند. این ایثارگری نقش بسیار مهمی در کسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نیروهای بعثی داشت. 7. صبر و مقاومت صبر یعنی تحمل سختیها و دشواریها به منظور رسیدن به اهداف و آرمانهای مقدس. لازمه این صبر، زبان به شکایت نگشودن و بیتابی نکردن، و در عین حال توفیق پیروزی و رهایی از سختیها را از خدای متعال خواستار شدن است؛ چنان که خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: وَاصبِر وَ ما صَبرَکَ اِلاّ بِاللّه صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد. بنابراین، صبر به معنای سکوت و دست روی دست گذاشتن نیست، بلکه جوهر مقاومت است، و مقاومت هم باید با تدبیر و دوراندیشی همراه باشد؛ همان طور خدای متعال در قرآن کریم میفرماید از نماز و صبر طلب یاری کنید: استَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة اِنَّ اللَّهَ مَعَالصَّابِرین از صبر و نماز طلب یاری کنید که خدا با صابرین است. بدین ترتیب، بیصبری و جزع و بیتابی، نه تنها ضد صبر است، بلکه بنیان پایداری و استقامت را ویران میکند، لذا مولای متقیان علیعلیه السلام به اشعث میفرمایند: إن صَبَرت جری عَلَیکَ القَدر و انت مأجور و إن جَزَعَت جری عَلَیک القَدر و أنت مأزور اگر صبر و خویشتنداری را پیشه خود سازی، آنچه که مقدرّ است، تحقق مییابد و تو پاداش صبر خود را به دست خواهی آورد. اگر جزع و بیتابی کنی، آنچه که مقرّر است، تحقق مییابد؛ در حالی که گناه را برای خودت دست و پا کردهای. پس آسایش و عافیت، در سخنها و دشواریهای روزگار پنهان است و کلید موفقیت و سعادتمندی، صبر است. به قول سعدی: نگفتم روزه بسیاری نپاید / ریاضت بگذرد سختی سرآید پس از دشواری آسانی است ناچار / ولیکن آدمی را صبر باید مقاومت رزمندگان در دوران حماسی هشت سال دفاع مقدس، تحقق عینی آیات و روایاتی است که صبر و استقامت را به مؤمنان سفارش میکند؛ به طوری که در دریای مشکلات و دشواریها و طوفان سهمگین حوادثی که دشمنان اسلام و قرآن آفریدند، قهرمانانه شنا کردند و درس پایداری و صلابت را به نحو احسن فرا گرفتند و حاصل آن رنجها، گنج بیداری و صیقل دادن فطرت خداجویی بوده است و همچنین گوهر حق را در دریای صبر صید کردند؛ چرا که خدای متعال، حق را با صبر و پایداری عجین کرده است: وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر به قول مولوی: صبر را با حق قرین کرد ای فلان آخر والعصر را آگه بخوان صد هزاران کیمیا حق آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید اینک بر ما واماندگان از قافله ایثار و شهادت است که دفتر صبر و مقاومت رزمندگان و شهیدان دفاع مقدس را عاشقانه مطالعه کنیم و از حماسه و ایثار آنها که در پرتو صبر و استقامت دینی آفریده شد، متواضعانه درس بگیریم و آن را الگوی راهی قرار دهیم که فقط برای ارزشها و دستاوردهای خون شهیدان بدان راه دعوت شدهایم، و یقین بدانیم که اگر از آن همه تجارب حیرتانگیز عبرت نگیریم، پند و اندرز دیگران در ما اثری نخواهد داشت؛ چرا که مولای متقیان علیعلیه السلام در این باره فرمودند: وَ مَن لَم یَنفَعهُ بِالبَلاء وَ التَّجارب لَم یَنفَع شبی من العظمة کسی که سختیها و تجارب گذشته، او را بیدار نکند، پند و اندرز، وی را سودی نبخشد. امّا افسوس که به قول سعدی: نصیحت همه عالم چو باد در قفس است به گوش مردم ناتوان چو آب در غربال مصادیق صبر و مقاومت در جبهه ها اینک از خدای متعال میخواهیم که به ما توفیق درک مقامات معنوی رزمندگان و شهیدان را عنایت فرماید. با این امید، در این جا به نمونههایی از صبر و مقاومت آنان میپردازیم؛ باشد که با بهرهمندی از برکات و رشحات آن عزیزان، مشمول شفاعت شهیدان واقع شویم. در کردستان دو گروه ضربت با هم بودیم. شهید نوروز نظری بیسیم چی گروه بود. او از ناحیه پا مجروح شد و ما خواستیم او را به عقبه منتقل کنیم. ما بر این کار اصرار میکردیم و او رضایت نمیداد منطقه را ترک کند. او با بدنی مجروح به مقاومت تحسین برانگیز خود ادامه داد. عراقیها وقتی مقاومت قهرمانانه شهید نظری را دیدند، به شدت عصبانی شدند و به محض دسترسی به او، به هر دو چشمش تیر خلاصی زدند؛ چشمهایی که بارها به شوق شهادت گریسته بود. در محوطه اردوگاه قدم میزدم و دنیای تنگ و تاریک اسارت را با خاطرات اندوهبار و رنجآور آن دوران سخت مرور میکردم. در همین هنگام یکی از برادران را دیدم که لبهایش زخمی و خونی بود. از او پرسیدم چرا لبهایت خونی است؟ در جوابم گفت: «یکی از دژبانها با گرفتن بهانهای کتکم زد و من چون میدانستم آن ابلیس علاوه بر آن که قصد آزار و اذیت را دارد، سعی میکند تا به این طریق آه و نالهام را بلند کند، به همین دلیل لبهایم را گاز گرفتم تا حسرت یک آه را هم بر دل او بگذارم؛ گر چه میدانستم که این کار عصبانیت او را افزونتر خواهد کرد! نگهبان رفت و بعد از مدتی کبابی را که داخل بشقاب پهن شده بود آورد و جلوی من گذاشت. بعد از 22 روز گرسنگی، عطر کباب اشتها را تحریک میکرد. مسؤول آن جا گفت: »بخور، گرسنه هستی بخور تا بعد با هم صبحت کنیم». گفتم: «من ترجیح میدهم اول صحبتها را بکنیم، بعد ببینم آیا به نتیجهای میرسیم یا نه، سپس تصمیم بگیرم که اعتصاب غذا را بشکنم یا نه». ... بالاخره به نتیجه ای نرسیدیم و من به اعتصاب غذا ادامه دادم. |
|
تاریخ و زمان انتشار: یک شنبه 24 شهریور 1392 |
تهیه و تنظیم: عبدالله خدمتگزار |
منبع : پایگاه فرهنگی اجتماعی شفیق فکه |